دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
انگشترت را در بیاور جان زینب

جانا! ببین فکر مرا مشغول کرده

این سرزمین فکر مرا مشغول کرده

 

ناگفتنی‌ها را ز چشمان تو خواندم

«هل من معین» فکر مرا مشغول کرده

 

خاک داغدیده

وقتی سؤال کرد که این سرزمین کجاست؟

گفتند غاضریه و ماریه، نینواست

 

فرمود نام دیگر این دشت غصه چیست؟

این خاک داغدیده مگر قتلگاه کیست؟

 

عقیق خونی

به آه، دود دلش را به آسمان می‌‌داد

به سینه می‌زد و تنها سری تکان می‌‌داد

 

شنید کرببلا، چشم او سیاهی رفت

فقط به این تن بی جان، حسین جان می‌‌داد

 

آخر خط

دختری می‌پرسه آبادی کجاس؟

این طرف‌ها موکب شادی کجاس؟

باباجون می‌خوام برات گل بچینم

باغ سر سبزی که قول دادی کجاس؟

 

کوه اقتدار

با صد جلالت و شرف و عزت و وقار

آمد به دشت ماریه ناموس کردگار

 

فرش زمین به عرش مباهات می‌کند

گر روی خاک پای گذارد ملک سوار

 

اشک سحر

اگر تو آه کشی خشک و تر نمی‌ماند

اگر تو گریه کنی که جگر نمی‌ماند

 

بیا و آه مکش با حرارت جگرت

که از مجالس روضه اثر نمی‌ماند

 

منّت بر قمر

روی زانوی برادر پا اگر بگذاشته

آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته

 

دست‌ها را روی دوش دو پسر بگذاشته

آنکه روی شانۀ عباس سر بگذاشته

 

بیا برگردیم

ای مرا دلبر و دلدار، بیا برگردیم

خیمه برپا مکن این‌بار، بیا برگردیم

 

دم به دم دشمن تازه‌نفسی می‌‌آید

تا که فرصت بود‌ای یار، بیا برگردیم

 

نگار نازنین

مردم از دلواپسی بس که پریشان خاطرم

سایه‌ات تا بر سرم باشد، خدا را شاکرم

 

دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا

تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم

 

گودال سرخ و خیمه سرخ و گونه‌ها سرخ

صد باغ غبطه می‌‌خورد، حتی به صحرا

خورشید وقتی می‌‌گذارد پا به صحرا

 

تا پشت پای کاروان آبی بپاشد

از عرش اعلا آمده زهرا به صحرا

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×