دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
قحطی پروانه

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر

اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر

 

یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را

می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر

علی نشناس‌های کوفه

اول شب بود، اما ترس فردا داشتند

دست و پا گم کرده بودند و تماشا داشتند

 

اقتدای این جماعت بر امامی‌دیگر است

طول دادم سجده چون، قصد فرادا داشتند

سجاده‌ای رو به خدا

باقیست نهضت پس بنا این شد

بیمار ظهر کربلا باشی

می‌خواهی از اینجا به بعدش را

سجاده‌ای رو به خدا باشی

نان سفره

ما آب از دو دیدۀ گریان گرفته‌ایم

از سفرۀ شماست اگر نان گرفته‌ایم

 

روزی ما به دست شما می‌خورد رقم

پس رزق را ز دست کریمان گرفته‌ایم

 

کوفۀ ویران

من از این وضع پریشان نگرانم به خدا

از فراوانی نسیان نگرانم به خدا

 

پر کشیدند سحر همسفرانم، حالا

مانده‌ام خسته، هراسان نگرانم به خدا

حقیقت عدل

اگرچه زخم سرش را تمام می‌دیدند

ولی ز زخم عمیق دلش نپرسیدند

 

کسی نخواست بپرسد چرا سرش بشکافت

اگرچه مردم بی درد کوفه می‌دیدند

احوال اهل‌بیت (ع)

 

چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان

از چاشت‌گاه کوفه بتر گشت، شامشان

 

از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق

کرد آن ‌چه داشت، ساقی دوران، به جامشان

خضرا و غبرا

 

ای ز داغ تو روان، خون دل از دیده‌ی حور!

بی‌تو عالم همه ماتمکده تا نفخه‌ی صور

 

خاک‌بیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات

اشک‌ریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور

گهوارۀ خاک

 

بر کشتگان ز غرفه‌ی جنّت، نظاره کن

اوّل، نظر بدین بدن پاره‌پاره کن

 

با این‌که زخم پیکر او را شماره نیست

باز آی و زخم پیکر او را شماره کن

 

جواب‌شمشیر‌ها

 

تو را که چشمانت، هر که را جواب شدند

صفوف نیزه و خنجر، چرا جواب شدند؟

 

چه بود پرسشت؟ ای آینه! از این مردم

که سنگ‌های رها در هوا جواب شدند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×