دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زبان حال حضرت زینب در بستر شهادت امیرالمومنین

سخت است پیش پای مردم با سر افتادن

و سخت‌تر از آن به پیش دختر افتادن

 

ما که تو را با «لا فتی» یت می‌شناسیمت

اصلاً نمی‌آید به تو در بستر افتادن

اگر...

شباهنگام در آغوش ظلمت

تمام خیمه‌ها از عشق می‌سوخت

 

میان آسمان تیره، مهتاب

به دریای سیاهی چشم می‌دوخت

تقدیم به ام‌المصائب، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)

تویی که شهرۀ شهری به عشق ورزیدن

تویی که منتخب هستی به نیزه، سر دیدن

 

بگو برای من از خاطرات خود بانو

کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن

روضۀ سنگین ارباب؛ از زبان حضرت ام المصائب...

آن گونه را به خاک منه، معجرم که هست حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست

دست خیر

نامت هنوز هم هیجان می‌دهد مرا

این پرچم سیاه تکان می‌دهد مرا

 

وقتی شبیه مرده حسینیه می‌روم

سینه زنی دومرتبه جان می‌دهد مرا

اربعین؛ درد دل

سر تو از سرنیزه به من توان می‌داد

امید بر دل مجروح بی کسان می‌داد

 

خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی  

کنیزکی به یتیم تو خرده نان می‌داد

اربعین؛ یادت هست؟

آه! اینجاست شروع سفرش، یادت هست؟

«نینوا... ماریه... نام دگرش...»، یادت هست؟

 

آه! اینجاست مناجات شب آخر او

حال نیمه شب و آه سحرش یادت هست؟

اربعین؛ حکایت تن بی سر

چهل شب است فقط گریه کرده‌ام بی تو

چهل شب است برادر که مانده‌ام بی تو

 

ز بعدِ صحنۀ گودال و بی تو گشتنِ من

بدون محرم و یاور، شکسته‌ام بی تو

اربعین؛ دردسر انگشتر...

زینب رسیده از سفر برخیز ارباب

با کاروانی خون جگر، برخیز ارباب

 

برگشته‌ام از شام و کوفه، قد خمیده

آورده‌ام صدها خبر، برخیز ارباب

اربعین؛ لبیک

ای مظهر صفات خدا أیّها العزیز

ای امتداد نور هدی أیّها العزیز

 

ای که کریم هستی و از نسل ذوالکرام

پر کن دو دست خالی ما أیّها العزیز

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×