دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعر جدید یوسف رحیمی در مدح پیامبر (ص)
دنیا سکوت کرد و حسین تو لب گشود

جان‌بخش‌تر ندیده کسی از تبسمت

جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت

 

آب حیات زمزمه‌های زلال توست

جان می‌دهی به قلب بشر با ترنمت

 

در صبر عین زینب کبراست

دارد مسیح ما می‌آید دیگر از راه

پس خیر می‌بیند گدا سرتاسر از راه

ما قبلۀ خود را گرفتیم آخر از راه

دست نیاز از ما و ناز دلبر از راه

 

زهرای محترم

امشب به جز معصومه نامی در سرم نیست

یعنی برای عشق و مستی هیچ کم نیست

 

من شعر می‌گویم برایش، این فضیلت

حتی میان شعر‌های محتشم نیست

 

اذن شهادت

عطش را تو بهانه کردی ای جان که باشد دل بریدن از تو آسان

گرفتی از پدر اذن شهادت تو با بوسه بر آن لب‌های عطشان

حسرت

تکانی خورد مشک و بر زمین افتاد

به راه افتاد اشک و بر زمین افتاد

 

در این مابین خورشید از سر حسرت

به دریا برد رشک و بر زمین افتاد

 

 

حج وداع

با پای پیاده از سفر آمد و رفت از «حج وداع» مختصر آمد و رفت

 

او بر سر جسم شهدا تا دم ظهر هفتاد و دو بار چون پدر آمد و رفت

 

جنون مستند

داغی چه عظیم، کرد در سینه جلوس

شد روضه و با ضجه نفس شد محبوس

 

پرسید کسی: جنونتان مستند است؟

گفتیم: لهوف سید بن طاووس!

 

فاخلع نعلیک

من کشته و مردۀ تو، القلب لیدک

ای صاحب اختیار جانم، لبیک!

 

موسی گذرش به صحنت افتاد و شنید

این وادی کربلاست، فاحلع نعلیک

 

دروازه، خرابه، کوچه و بزم یزید

الشام، همانجا که به ما بد کردند بی غیرت و بی دین، همگی بی دردند

 

دروازه، خرابه، کوچه و بزم یزید هر چه که بگویی سرمان آوردند

 

یتیم خارجی

چون زجر در این سپاه لجبازی نیست

دور از تو بهشت، جای دلبازی نیست

 

از دخترکان شام هم دلگیرم

گفتند یتیم خارجی بازی نیست

 

باران اَلرَّحمان

خدایا عمر من پایان گرفته؟ و یا باران اَلرَّحمان گرفته

مگر این دشت اِحیا دارد امشب؟ که هر نیزه به‌ سر قرآن گرفته

شاکلید

دنیای بی حسین اگر آخر غم است دنیای با حسین به آخر نمی‌رسد

 

این شاکلید قصۀ صحرای کربلاست سر می‌دهد حسین، ولی سر نمی‌رسد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×