دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دام آتش

چه می‌شد که پروانه در دام آتش نباشد؟ پرِ بسته با هیمه‌ها در کشاکش نباشد

قرار است اگر قلب دنیا بسوزد ... بسوزد ولی شعله‌اش این همه داغ و سرکش نباشد

درهای بی کلید

سه ساله‌ای و چه قرن‌ها که، امید دل‌های ناامیدی صدای لب‌های بی صدایی، کلید درهای بی کلیدی

نرفته از خاطر زمانه، غمی که بر سینه‌ات نهادی خرابه‌هایی که نور دادی، حماسه‌هایی که آفریدی

نذر حضرت رقیه (س)

 تا به جای خیمه‌ات آتش بگیرم گریه کن

تا برای تشنگی‌هایت بمیرم گریه کن

 

لحظه لحظه نازنین داغ برادر دیده‌ای

داغ قاسم، داغ اصغر، داغ اکبر دیده‌ای

غروب غربت

پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی‌گیرد؟

غروب غربت ما از چه رو پایان نمی‌گیرد؟

 

پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر

که من از تشنگی پر پر زدم، باران نمی‌گیرد؟

 

علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد

علی اصغر سر انگشت مرا دندان نمی‌گیرد

دریای عطش (بند ششم)

جاری شو دل شعله ور از خاطرۀ در

از قلب به چشم تر و از اشک، به دفتر

 

با تکّه‌ای از قلب پدر چکّۀ خون کن

تا خاطره‌ای سوخته از سینۀ مادر

 

مگذار که چشمانت آرام بگیرند

خاکستر سوزندۀ پروانه بی‌پر

دریای عطش (بند نخست)

بر خشکی کامم بچکان شهد جنان را تا شعله شوم خرمن دلسوختگان را

 

در پهنۀ دریای عطش سوته دلانیم آغوش، تویی خستگی همسفران را

جاده و اسب مهیاست؛ بیا تا برویم

 جاده و اسب مهیاست؛ بیا تا برویم کربلا منتظر ماست؛ بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت زینب آن سوی واقعه پیداست؛ بیا تا برویم  

غروب فرشچیان

با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد ذهنش ز روضه‌های مجسم عبور کرد

در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

کجایید ای شهیدان خدایی

کجایید ای شهیدان خدایی

بلاجویان دشت کربلایی

 

کجایید ای سبک روحان عاشق

پرنده‌تر ز مرغان هوایی

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید  بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم  خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

 

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است  خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

زیر باران ناحیه (زیارت ناحیۀ مقدسه)

غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش

تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش

 

شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را

پر از ترنم غم کرده  اشک سوزانش

روضۀ سنگین ارباب؛ از زبان حضرت ام المصائب...

آن گونه را به خاک منه، معجرم که هست حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×