دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یاران غدیریم و پریشان حسینیم

ما کهنه شرابیم، به پیمانۀ ساقی

ما بست نشستیم به میخانۀ ساقی

 

با این همه می، ‌‌عقل نمانده به سر ما

زنجیری عشقیم، و دیوانۀ ساقی

 

مادری آتش گرفت و دختری آتش گرفت

روز اول بسته کار عاشقی را با خدا

آنکه پای نخل‌های کوفه رفته تا خدا

 

هر اولوالعزمی که می‌گویند خاطر خواه اوست

عهد بسته پای عشقش با پیمبرها خدا

 

یک سر به روی نیزه، یک خواهر جان بر لب

غم‌ها که به سر آمد، آغاز ظفرها شد

الوعده وفا! روز دندان به جگرها شد

چشمان پیمبر هم، معطوف گذرها شد

حجاج رسیدند و پایان سفرها شد

 

سفرۀ احسان

چرخش چرخ و فلک بسته به چشمان علی است

همۀ عمر جهان، بسته به یک آن علی است

 

همه از سفرۀ او روزی خود را دارند

آفرینش به خدا سفرۀ احسان علی است

 

آنکه حسینش سند کربلاست

بار دگر لب به سخن تر کنم

رو به رواق و صحن حیدر کنم

 

مدح علی بر لبم آغاز شد

بال و پرم سمت نجف باز شد

 

رایحۀ گلشن فردوس

جلوۀ روی تو در آینه تا پیدا شد

ظلمت از یمن تجلای تو ناپیدا شد

 

ماه در کوچۀ تنهایی خود حیران بود

ناگهان هم نفس باد صبا پیدا شد

 

می‌رسد بوی ماه غصه و غم

کوری چشم دشمنان بتول

ربّ تو را خوانده جان و نفس رسول

گفت احمد که حج و صوم و صلاه

با ولای تو می‌‌شود مقبول

 

یکی چو مهر فروز، آن چهار ماه منیر

وضو بگیرم و در حال روزه با تکبیر

کنم مباهله با دشمنان حی قدیر

 

زبان حق شوم و آیۀ مباهله را

به شأن فاطمه و شوهرش کنم تفسیر

 

سلاح دعا

فرماندۀ جنگ، مصطفی بود آن روز

سردار سپاه، مرتضی بود آن روز

 

لشگر حسنین و فاطمه پشتیبان

در عرصه، سلاحشان دعا بود آن روز

 

آیات چو آفتاب

آیات چو آفتاب، از خاور نور

نازل شده بر سینۀ پیغمبر نور

 

ابناء و نساء و انفس اقدس حق

یعنی حسنین و علی و کوثر نور

 

قحطی پروانه

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر

اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر

 

یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را

می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر

 

کوچه‌گرد غریب

اینجا رسیده‌ام که مرا مبتلا کنی

بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی

 

ای دلبر غریب، مبادا که لحظه‌ای

بر وعده‌های کوفی‌شان اعتنا کنی

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×