دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شکوه ماتم

سرودم از غم دستی که هرگز...

شکوه ماتم دستی که هرگز...

 

خدا قسمت کند بر شانۀ من

بماند پرچم دستی که هرگز...

 

عموی ماه

رها مانده است بر شن‌ها چه دستی!

جدا از پیکر سقا، چه دستی!

 

عموی ماه! بعد از دست‌‌هایت

بگیرد دست بابا را چه دستی؟

 

دست‌‌های مهربان

من و یک درد، یک اندوه رایج

و بیم روز اعلام نتایج

 

بدون دست‌‌های مهربانت

چه خواهم کرد، یا باب‌الحوائج؟

 

حریم یاس

تو می‌‌خواهی پر از اخلاص باشی

نگهبان حریم یاس باشی

 

اگر یار حسینی، می‌‌توانی

برای تشنه‌ها عباس باشی؟

 

خبر مهتاب

پیش از تو کسی خبر ز مهتاب نداد

یک لحظه مرا ر‌هایی از خواب نداد

 

وقتی که تمام دشت له له می‌‌زد

غیر از تو کسی به تشنه‌ها آب نداد

 

مانند تمام رودها

هرگاه عطش آمد و بی تاب شدم

با جرعه‌ای از مشک تو سیراب شدم

 

از شرم و خجالت دو دستت اما

مانند تمام رودها، آب شدم

 

رویای قشنگ آب

با مشک تو رودخانه تطهیر شده

رویای قشنگ آب، تعبیر شده

 

تا مشت به مشت آب برمی‌داری

در دست تو قرص ماه، تکثیر شده

 

قحطی پروانه

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر

اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر

 

یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را

می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر

 

کوچه‌گرد غریب

اینجا رسیده‌ام که مرا مبتلا کنی

بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی

 

ای دلبر غریب، مبادا که لحظه‌ای

بر وعده‌های کوفی‌شان اعتنا کنی

 

کبوتر شکسته پر

شکسته پر شده آقا، دگر کبوتر تو

به غیر سایۀ غم نیست هیچ یاور تو

 

شب است، کوچه به کوچه غریب می‌‌گریم

که رفت آبروی من به پیش مادر تو

 

اگر که زنده بمانم ز شرم می‌‌میرم

بایستم به چه رویی؟ بگو برابر تو

 

 

کوه تجربه‌

قدم به راه بیابان نزن، به کوفه نیا

بیا به کوفه، ولی بی‌کفن به کوفه نیا

 

من از خیانت این شهر، کوه تجربه‌ام

برای تجربه اندوختن به کوفه نیا

 

وقف خاک جانان

به خون چهره دادم غسل، از پا تا سر خود را

زیارت می‌‌کنم با دست بسته رهبر خود را

 

به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم

لب عطشان نهادم زیر خنجر، حنجر خود را

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×