دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آب از سرم گذشت

کم کم غروب شد، همه رفتند خانه‌ها

پشت سرم چه زود درآمد بهانه‌ها

 

کم کم غروب شد، همه در کوفه جا زدند

در کوچه‌ها چقدر به من پشت پا زدند

 

حاضرم...

حاضرم غربت ببینم بیشتر، اما تو نه

دربه در باشم در این کوه و کمر، اما تو نه

 

حاضرم بین صدای طبل‌های کوفیان

محتضر باشم من از داغ پسر، اما تو نه

 

اذان نگفته دهانم ز مشت‌ها خون شد

اگر که نامۀ من محضرت بیاید چه؟

خبر ز آمدن لشگرت بیاید چه؟

 

چقدر از روی هر بام سنگ می‌خوردم

شکستگی سر من سرت بیاید چه؟

 

لحن آتشین

کوکب دردانۀ عصمت، نگینش زینب است

آیۀ ایاک نعبد، نستعینش زینب است

 

رتبۀ ممسوسۀ فی ذات در تسخیر اوست

جلوه مستغرق رب، دستچینش زینب است

 

مظهر تام و تمام صبر

طی شده منزل به منزل در هوای سوختن

نیست از ما هرکسی که نیست پای سوختن

 

هرچه می‌خواهد بیاید! باز عزت با من است

نوبتی باشد اگر این بار، نوبت با من است

 

یار وفادار

زلف همۀ خلق گرفتار حسین است

حال همه آشفته و بیمار حسین است

 

باید که خلائق همگی اشک بریزند

وقتی که خداوند عزادار حسین است

 

کوه اقتدار

با صد جلالت و شرف و عزت و وقار

آمد به دشت ماریه ناموس کردگار

 

فرش زمین به عرش مباهات می‌کند

گر روی خاک پای گذارد ملک سوار

 

همه دنیای من حسین

آقا سلام! وقت گدایی رسیده است

عشقت دوباره چند گدا را کشیده است

 

روز ازل خدا ز گل و آب کربلا

بی شک مرا برای شما آفریده است

 

رستاخیز اعظم

منتظر بودم دوباره ماه ماتم را ببینم

با همین چشم گنهکارم محرم را ببینم

 

بین آنهایی که می‌‌گویند انا کلب الرقیه

ساعتی بنشینم و رخسار آدم را ببینم

 

بابا رسید، اما فقط با سر

امروز با لب‌های خشکیده

دائم به فکر دختری بودم

بیتاب‌تر از روزهای قبل

دل خون طفل مضطری بودم

 

درد دل‌ با ماه

وای از آن دم که از سر طفلی

دست یک مرد روسری بکشد

وای از آن دم که بر سر بابا

دختری دست مادری بکشد

 

شیرین زبان قافله

چشم انتظار میهمان، زد زیر گریه

بغضش شکست و ناگهان زد زیرگریه

 

دیگر توان ایستادن هم ندارد

طفلک نشست و بی امان زد زیرگریه

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×