دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
می‌رفتی ...

پناه قافلۀ بی ­پناه! می­‌رفتی

به‌رغم دلهرۀ ذوالجناح می‌­رفتی

 

کسی برای تو دیگر نمانده بود آقا!

تو یک‌ تنه به دل آن سپاه می­‌رفتی

 

عاقبت عشق انتخابم کرد

لال بودم مرا زبان دادند

من افتاده را توان دادند

 

زیر خورشید گرم روز الست

مانده بودم که سایبان دادند

خیر دیدیم...

غم تا غم یار است، از غم خیر دیدیم

از گریه و از آه و ماتم خیر دیدیم

 

هر وقت دم دادیم تو بر ما دمیدى

ما بین دم دادن دمادم خیر دیدیم

 

 

رقیه را نگذارید تا نگاه کند

نگفتنی ست غم بی شمار انگشتر

چنان عقیق شدم داغدار انگشتر

 

به مشک طعنه زده در میان قحطی آب

خوشا به حال لب آبدار انگشتر

بارگاه قرب

در بارگاه قرب تو جان‌ها چه کم بهاست سرهای قدسیان همه بر روی نیزه‌هاست 

هفتاد ودو مسیح ولی بر صلیب نه  هفتاد ودو مسیح که سرهایشان جداست 

بوسه بر گلوی تیغ

با کام تشنه بوسه زدی بر گلوی تیغ بر خاک ریخت تا به ابد آبروی تیغ نامی ز آب چشمۀ حیوان نمانده است این سان که جاودان شدی از سبوی تیغ  

سامرایی شده‌ام...

یازده بار جهان گوشۀ زندان کم نیست کنج زندان بلا گریۀ باران کم نیست

 

سامرایی شده‌ام، راه گدایی بلدم لقمه نانی بده، از دست شما نان کم نیست

 

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

کوتاه سروده
شور حسین

هر زخم که خورد، زخمه کاری‌تر شد

موسیقیِ داغ‌ها بهاری‌تر شد

 

این شورِ حسین دستگاهی است عجیب

کز نغمۀ آن دو چشم، آری! تر شد

سترون

از هولِ شنیده‌های خود لرزیدیم

دیدی تو هر آنچه را که ما ... نشنیدیم!

 

ما ابرِ سترونیم و در سوگِ حسین

تنها دو سه روز بی‌صدا باریدیم

صله

او فاتحِ بدر و آیت خیبری است

خوب و بدِ خلق را خودش مشتری است

 

بردار! که در رکوع یا در گودال

تنها صلۀ تو کوفه، انگشتری است

کوچ نشینی

مگر نمی‌توانستند

ماه‌های قمری هم

شبیه ماه‌های شمسی یکجا نشین شوند؟

خلوت شب

سیاهی قصد جان شمع می‌کرد

و فکر روز قلع‌وقمع می‌کرد

 

حسین اما میان خلوت شب

نشسته خارها را جمع می‌کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×