دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یک کرببلا عطش برایش مانده

قلبی که به دست غصه‌ها زنجیر است

مانند هوای سامرا دلگیر است

 

آقای جوان شهر غم‌ها دیگر

از شدت ظلم این زمانه پیر است

 

در کربلا شرمندگی سهم علمدار است

وقتی امام عصر ما امشب عزادار است

برپایی این روضه‌ها واجب‌ترین کار است

 

پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد

امشب تمام عرش با آقا عزادار است

 

بی جرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما

یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟

بابا به حرف دختر است

حال ما خوب است وقتى چشم ما براین دراست

بى کریمان بدتر است و با کریمان بهتر است

 

برنمی‌گردد دگر این شب نشینی‌هاى ما

قبر مادر پیش رو وعمر ما پشت سر است

حسنم باز جوان شد، و به میدان آمد

زنده ماندم ششمین روز تو را هم دیدم

خواستم از تو حماسی بسرایم، دیدم

 

تو در آغوش عمو هستی و در چشم شما

نه یکی بلکه دو تا چشمۀ زمزم دیدم

 

کوتاه سروده
شق القمر

چشمان زمین دوباره تر خواهد شد

ماه از سر شب بدون سر خواهد شد

 

تاریخ دوباره به خودش می‌لرزد

شق القمری بزرگ‌تر خواهد شد  

آرزوی فرات

شاعر اگر که خرمن مضمون به دوش داشت عالم هزار چشمه اگر عقل و هوش داشت

 

در فهم تو توان تفکر نداشت باز در مدح تو زبان به تحیّر خموش داشت

گاهی به دلِ تنور و گاهی دلِ تشت

گاهی به دلِ تنور و گاهی دلِ تشت

گاهی به خرابه‌ها و گاهی شبِ دشت

 

برخیز سوار! از صَفَر خسته شدیم

از نیزه سواری‌ات چهل روز گذشت

کوتاه سروده
مهمان نوازی!

دلم مانده ست و داغ جانگدازی

که شد با حرمت نام تو بازی

 

تنم زخمی، لبم تشنه، دلم خون

امان از این همه مهمان نوازی

پرسش

پرسید چرا؟

هفتاد و دو دلیل آوردی

جهان مجاب شد

ورودیه

ارباب روی نوکریِ من حساب کرد با این همه گناه مرا انتخاب کرد

 

هرکس شنید نالۀ حی العزا تا خویش را به روضه رساند شتاب کرد

یاد تنهایی بابا می‌کرد

در سرش طرح معما می‌کرد با دل عمه مدارا می‌کرد

 

فکر آن بود که می‌شد ای کاش رفع آزار ز آقا می کرد

شعر ناتمام...

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشه می در بغل شکست

یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×