دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هجوم غم

 

شد باز در مدینه چو از کوفه، بارشان

شد باز تازه زخم دل داغ‌دار‌شان

 

افتاد چشمشان چو به دیوار آن دیار

گردید خون‌فشان، مژه‌ی اشک‌بارشان

یا رسول‌ اللّه؟

 

ای آفتابِ مشرقِ اقبال اهل‌بیت!

از خاک سر برآر و ببین حال اهل‌بیت

 

دشمن نکرد رحم بر ایشان و ای عجب!

خون می‌گریست سنگ، بر احوال اهل‌بیت

وفا به وعده

 

ای خاک بر سری که ندارد هوای تو!

سنگ است آن دلی که نسوزد، برای تو

 

جان کرده از برای تو، بیگانگان فدا

از گریه‌ کی دریغ کند، آشنای تو؟

عقدۀ غم

فلک! این قوم که زد غوطه به خون، مَحرمشان

می‌زنی زخم ستم چند به دل، هر دمشان؟

 

بانوان حرمی را که مَلَک مَحرم نیست

می‌بَری، آه! چرا در برِ نامحرمشان؟

 

اولیای خدا

 

آنان که آفریده شد از نور پاکشان

خورشید، شد به نیزه سر تابناکشان

 

مانند قرص مه، سرشان رفت بر سنان

در آفتاب مانْد، تن چاک‌چاک‌شان

صیت وفا

گفت: ای گزیده از همه عالم، خدایتان!

بالای عرش بر شده، صیتِ وفایتان

 

از رحمت خدای جهان گشت بی‌نصیب

سنگین‌دلی که کشت به تیغ جفایتان

 

 

هلال پشت‌کمان

هلال از چرخ پیدا گشت و پشتی چون کمان دارد

بلی بر دوش، بارِ ماتم فخر جهان دارد

 

بُوَد ماه عزای سرور لب‌تشنگان این مه

فلک در بر لباس نیل‌گون از بهر آن دارد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×