مشخصات شعر

اولیای خدا

آنان که آفریده شد از نور پاکشان

خورشید، شد به نیزه سر تابناکشان

 

مانند قرص مه، سرشان رفت بر سنان

در آفتاب مانْد، تن چاک‌چاک‌شان

 

گشتند در عداوتشان، مشرکان شریک

دوزخ، کمینه فایده‌ی اشتراکشان

 

افکنده روزگار، جدایی به‌ تیغ ظلم

هر چند در میان سر و چشم پاکشان،

 

چه در فضای قدس و چه در تنگنای دهر

از یک‌دگر محال بُوَد انفکاکشان

 

نشناخت قدرشان، عمر سعدِ کور‌دل

با آن که می‌شناخت، سمک تا سماکشان

 

آتش به خیمه‌گاه زد و آبشان نداد

می‌خواست تا به باد دهد، بلکه خاکشان

 

می‌شد زیاده حرمتشان، در بساط قُرب

می‌کرد، هر‌ چه سعی پی انهتا‌کشان

 

از قتل اولیای خدا، اشقیای خلق

در دل نبود گر چه ز کس بیم و باکشان‌،

 

شمشیر انتقام خدا آخر از نیام

آمد برون و کرد به خواری، هلاکشان

 

پیوسته در سلاسلِ آتش، مقیّدند

در ورطه‌ی عذابِ الیمِ مؤبّدند

 

اولیای خدا

آنان که آفریده شد از نور پاکشان

خورشید، شد به نیزه سر تابناکشان

 

مانند قرص مه، سرشان رفت بر سنان

در آفتاب مانْد، تن چاک‌چاک‌شان

 

گشتند در عداوتشان، مشرکان شریک

دوزخ، کمینه فایده‌ی اشتراکشان

 

افکنده روزگار، جدایی به‌ تیغ ظلم

هر چند در میان سر و چشم پاکشان،

 

چه در فضای قدس و چه در تنگنای دهر

از یک‌دگر محال بُوَد انفکاکشان

 

نشناخت قدرشان، عمر سعدِ کور‌دل

با آن که می‌شناخت، سمک تا سماکشان

 

آتش به خیمه‌گاه زد و آبشان نداد

می‌خواست تا به باد دهد، بلکه خاکشان

 

می‌شد زیاده حرمتشان، در بساط قُرب

می‌کرد، هر‌ چه سعی پی انهتا‌کشان

 

از قتل اولیای خدا، اشقیای خلق

در دل نبود گر چه ز کس بیم و باکشان‌،

 

شمشیر انتقام خدا آخر از نیام

آمد برون و کرد به خواری، هلاکشان

 

پیوسته در سلاسلِ آتش، مقیّدند

در ورطه‌ی عذابِ الیمِ مؤبّدند

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×