دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ایستگاه محرم

رنگ از رخ سپید ورق هم پریده است

شعرم به ایستگاه محرم رسیده است

 

ترسیده‌ام که لب به سخن وا نمی‌کنم

تیغ سکوت و غم نفسم را بریده است

محرّم آمده و بوی سیب تازه می‌آید

دوباره مادرم آورده است پیرهنم را

همان‌که چند محرّم گریسته است تنم را

 

فضای کوچه پر از عطر سیب و نم نم باران

صدای نوحۀ مدّاح بود و شام غریبان

بوی محرم

بوی محرّم آمده ما را صدا کنید

ما را دوباره در غم خود مبتلا کنید

 

سالی به انتظار شما گریه کرده‌ایم

شاید به چشم ما قدمی آشنا کنید

وقت عزا

ای دل محرّم آمده، وقت عزا شده

ماه عزای حضرت خون خدا شده

 

ماتم میان چشم همه موج می‌زند

چشمان گریه چشمۀ شور و شفا شده

آدم

دنیا بدون روضۀ آقا جهنم است

یعنی بهار نوکری ما محّرم است

 

شکر خدا که خرج عزای تو می‌شوم

روضه به کار و زندگی ما مقدم است

بساط گریه

مـردم بسـاط گـریـه و مـاتـم بیـاوریـد

وقتش شده که بیرق و پرچم بیاورید

 

مــردم کتـیبه‌هـای حـسـینیـّه نـزد کیـسـت؟

«باز این چه شورش است که...عالم» بیاورید

هیئت حسینی

گر کربلا  نبود، زمین عزّتی نداشت

دیر و کنشت و صومعه هم، حرمتی نداشت

 

روزی که آدم از غم ارباب گریه کرد

دیگر به باغ‌های جنان رغبتی نداشت

رزق محرم

این رزق چشم‌های من از سفرۀ غم است

نا قابل است گرچه به زخم تو مرهم است

 

شکر خدا همیشه سر سفرۀ توایم

هر روز سال مجلس روضه فراهم است

اذن عزا

از برکت وجودِ شما دَم گرفته‌ایم

اذن عزا و روضه و ماتم گرفته‌ایم

 

ما دخل و خرج و رزقِ تمامی سال را

از گریه‌های ماه محرم گرفته‌ایم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×