دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دوباره حُر شد و آزاد در دشت

پرید از این رجز، خواب از سرِ حُر

مبادا بگذرد آب از سرِ حُر!

 

که بی‌تردید در خواب گران بود

در آن خوابِ گران، آشفته‌جان بود

رودی در آستانۀ دریا

آنک

مردی در آستانۀ  تردید

ایستاد

شرط سعادت ابدی حب فاطمه است

از دین به جای حلم تفاخر گرفته‌ام

اوصافی از قبیل تحجر گرفته‌ام

 

در منجلاب کبرو حسد گیر کرده‌ام

حس می‌کنم که بوی تنفر گرفته‌ام

خلقت، صدف است و گهر راز حسین است

با قلب بشر مونس و دمساز حسین است

در خلوت دل، محرم و هم راز حسین است

 

زهرا و علی، هر دو چو دریای گوهر بار

خلقت، صدف است و گهر راز حسین است

شعر عاشورایی خواجوی کرمانی
گوشوار عرش

آن گوشوار عرش، که گردون جوهری با دامنی پر از گهرش بود مشتری درویش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری

 

در صورتش معین و در سیرتش مبین انوار ایزدی و صفات پیمبری  

تقدیم به جناب حر بن یزید ریاحی
نور شد و نیلوفر

 

عاقبت جان تو در چشمۀ مهتاب افتاد

پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد

 

نور در کاسۀ ظلمت‌زدۀ چشمت ریخت

خواب از چشم تو ای شیفتۀ خواب افتاد

 

کارَت از پیلۀ پوسیده به پرواز کشید

عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد

 

می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

از کوچه‌های خاطره‌هایش عبور کرد پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد

 

می‌کرد حس، بزرگی بار گناه خویش می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

دنیا کویری می‌شود، اما نمی‌میرد

 

باران نمی‌بارد چرا صحرا نمی‌میرد؟

دنیا کویری می‌شود اما نمی‌میرد

 

دیری است با اندوه می‌پرسم سؤالی را

از دیدن لب‌های تو دریا نمی‌میرد؟

نور نوشید، اسیر شبِ انکار نماند

آینه در پس زنگار گرفتار نماند نور نوشید، اسیر شبِ انکار نماند همۀ عمر اگر نفس به او فرمان داد زیر دست منِ خودکامه‌اش این بار نماند  

کوتاه سروده
آه از گناهم

ببین شرمندگی را در نگاهم

من و شرم گناه، آه از گناهم

 

دل اطفال تو لرزید، ای وای

به هنگام تماشای سپاهم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×