دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
وقت قنوت آخرت خون گریه می‌کردند

هفت آسمان در دست‌های مهربانت بود هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود تصویر تو در قاب زندان باز می‌تابید یا نور یا قدوس وقتی بر زبانت بود  

بر سر نیزه باش همسفرم

دست‌های توتکیه گاهم بود، دستت افتاد و پشت من خم شد سایه‌ات ازسر حسینت آه، سایه‌ات از سر حرم کم شد کهنه سرباز سرفراز حسین، تا که دیدم سرت شکسته شده باز محراب مسجد کوفه، پیش چشمان من مجسم شد

نور نوشید، اسیر شبِ انکار نماند

آینه در پس زنگار گرفتار نماند نور نوشید، اسیر شبِ انکار نماند همۀ عمر اگر نفس به او فرمان داد زیر دست منِ خودکامه‌اش این بار نماند  

اضافه کن تو به نهج البلاغه خطبۀ عشق

بخوان برای خدا خطبه‌ات شنیدنی است و این حماسه به دست تو آفریدنی است بتاب بر شب این شهر یخ زده خورشید بگو که ماه تو بر نیزه نیز دیدنی است  

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)
ماندم که در خانه‌ات آن روز چرا سوخت

در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را لطف تو گرفت از من بیچاره امان را  شد دشمن تو معترف انگار خداوند در گوش تو گفته همه اسرار جهان را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×