دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غمش ز جنس حسین است هرکه مظلوم است

نه بوی مشک، نه چون بوی نافۀ ختن است

نه بوی یاسمن است این، نه بوی یاس من است

 

نه بوی چادر خاکی، نه عطر آن گودال

بقیع، روضۀ مکشوف کوچه و زدن است

 

جملۀ آخر

در پیش من آتش مزن بال و پرت را

خونین مکن جان پدر چشم ترت را

 

فردا همینکه جمع کردی بسترم را

آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را

 

لباس مشکی من یادگاری زهراست

اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان

مرا ببخش نمردم پس از محرمتان

 

لباس مشکی من یادگاری زهراست

چگونه دل کنم از آن؟ چگونه از غمتان؟

 

خاطرۀ گریه‌آور

ز درد بال و پری زد، ولی پرش افتاد

 میان کوچه عبای مطهرش افتاد

 

دوباره کوچۀ باریک و سنگ‌های زمین

مواظب است نیافتد، که آخرش افتاد

 

جگر آتشین

خون بر لبش نشست، عرق بر جبین نشست

پنجاه و چند مرتبه آقا زمین نشست

 

پنجاه مرتبه به زمین خورد و ایستاد

از بس که زهر بر جگرش آتشین نشست

 

دوباره از غم کرب و بلا پریشان شد

دو دست بر کمرش، مثل مادرش زهرا

شکست بال و پرش، مثل مادرش زهرا

گریست چشم ترش، مثل مادرش زهرا

ندید دور و برش، مثل مادرش زهرا

 

خانۀ عشق

بعد از دو ماه، خانه خرابم نکن حسین

بد بوده‌ام ولی تو عتابم نکن حسین

 

حالا که پا به خانۀ عشقت گذاشتم

ما بین عاشقان، تو خرابم نکن حسین

 

یاد حسین می‌دمد از نای تشنه‌ات

بغضی شکسته داری و فریاد کوچه‌ای

هی می‌خوری زمین و ولی یاد کوچه‌ای

 

گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت

شکر خدا که میخ به پهلوی تو نرفت

 

صلابت حیدری

 

تاج امامت است به روی سر شما

خیل ملائکند به دور و بر شما

 

قربان چهره‌ات که تجلی مصطفاست

قربان آن صلابت چون حیدر شما

 

رضای حضرت حق هست در رضای حسین

قرار سوته‌دلان است کربلای حسین

فضای کوچۀ دل پر شد از هوای حسین

 

حسین منی طاها به روشنی فهماند

رضای حضرت حق هست در رضای حسین

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×