دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرثیۀ شهر شام

 

بگو که مرثیۀ شهر شام را چه کنم؟ نگاه هرزۀ مشتی عوام را چه کنم؟

 

گرفتم این که نگفتم از آن طناب سیاه گذشتن از وسط ازدحام را چه کنم؟

 

رسم مهمانی

روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود

ای زنان شهر شام،‌ این رسم مهمانی نبود

 

سنگ باران مسلمان آنهم از بالای بام

 این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود

 

شام غم

 

در شام غم، خرابه چو شد، جای‌گاهشان

شد روزشان سیاه، چو بخت سیاهشان

 

هم متّکا و مسند‌شان، خاک بی‌کسی

هم نور‌بخش محفلشان، شمع آهشان

عجب احترامی!

 

از کوفه شد اضافه دو صد، رنج شامشان

دادند در خرابه ز کینه، مقامشان

 

روزش نبود بهر یتیمان، جز آفتاب

جز غم نبود چیز دگر، بهر شامشان

درد بی‌شمار

 

ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام

ما را اسیر بین، تو ایا سیّد انام!

 

دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال

بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام

گذر پر ازدحام

 

روزی که جای آل پیمبر به شام شد

روز جهان به دیده‌ی احباب، شام شد

 

پیمانه پُر ز زهر الم شد بر اهل‌بیت

بر اهل شام، باده‌ی عشرت به جام شد

واحسرتا!

 

در شام چون که آل نبی را مقام شد

صبح جهان ز ظلمت اندوه، شام شد

 

آن کس که جبرئیل بُدی بر درش مقیم

«و‌احسرتا»! خرابه‌ی شامش، مقام شد

 

عید جدید

شامیان! شام چرا شهر تماشا شده است؟

یا مگر عید جدیدی است که پیدا شده است؟

 

چه هیاهوست خدایا! درِ دروازه‌ی شام؟

بر ورود چه کس این گونه مهیّا شده است

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×