دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
او غصه‌دار روضۀ شیب الخضیب بود

وقتش رسیده است که عرض ادب کنیم

وقتش رسیده حال بکایی طلب کنیم

 

وقت عزا و گریه و اندوه و ماتم است

امشب عزای اشرف اولاد آدم است

 

کبوتر حرمش، اشک ذوالجناح نداشت

میان هلهله سینه مجال آه نداشت

برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت

 

درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش

شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت

 

یاد محرّم

دارم از داغ غمت اشک دمادم بیشتر

چشم‌‌هایم می‌‌زند باران نم نم بیشتر

 

تو جوادی و کرامت با تو معنا می‌‌شود

پس دخیل حاجت باب المرادم بیشتر

 

حنجرم آتش گرفت

از شرار زهر کینه پیکرم آتش گرفت   

از جفای همسرم، خاکسترم آتش گرفت

 

همدم نا آشنایم، قاتل جانم شده         

از جسارت‌‌های او پا تا سرم آتش گرفت

 

خسوف قمر

عده‌ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

پاسخ ناله و سوز و جگرش، خندیدند

 

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

 

دل‌ها بسوزد از غم سلطان کربلا

شرح مصیبت تو خودش صد کتاب شد

از بس که غصه‌‌های دلت بی حساب شد

 

یک حجرۀ غریب، که درهاش بسته بود

سهم غریبی پسر بوتراب شد

 

نور واحد

در زیر آفتاب تو ماندی حسین هم

ای تشنه! دور از آب تو ماندی حسین هم

 

پیر و جوان نداشت، که یک نور واحدید

در قلب شیخ و شاب تو ماندی حسین هم

 

بر تنت آرامش بال کبوترهاست

پیکرت از تیر و از سرنیزه مالامال نیست

خنجری دیگر برایت در پر یک شال نیست

 

گرچه روی پشت بام و زیر خورشیدی، ولی

جسم تو دیگر خدا را شکر در گودال نیست

 

روزگارش کربلایی

هرچه جوان از دست و پا افتاده باشد

زشت است پیش چشم‌ها افتاده باشد

 

ای کاش با افتادنش طشتی نکوبند

روی زمین بی سر صدا افتاده باشد

 

بساط گریه

«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»

 

شنیده‌ام که گدا موج می‌زند به درت

سرای جود تو خالی ز مستمند مباد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×