دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ماه هاشمی

ای ماه هاشمی‌نسب! ای سرو سرفراز!

«عشّاق را به ناز تو، هر لحظه صد نیاز»[i]

 

گُل‌های تشنه بر سر راه تو منتظر

«ای سرو ناز حسن! که خوش می‌روی به ناز»

 

سجود عشق

 

بیا از خاک بردار و به دامانت، سرم بگذار

به پیش چشم دشمن، پای بر چشم ترم بگذار

 

اگر چشمم پُر از خون است و جایی بهر پایت نیست

بیا چشم انتظارم، پا به چشم دیگرم بگذار

مشک بر دوش

گوش کن گوش، صدای نفسی می‌آید

مَشک بر دوش، از آن دور، کسی می‌آید

 

کیست این مرد که این‌گونه به دشمن زده است؟

که ز هر گوشه، صدای جرسی می‌آید

 

باب الحوائج

عشّاق چون به درگه معشوق، رو کنند

از آب دیدگان، تن خود شست‌وشو کنند

 

اوّل قدم ز جان و سر خویش بگْذر‌ند

در خون دل، تهیّه‌‌ی غسل و وضو کنند

 

خسوف شفق‌گون

چون شه‌سوار علقمه‌، پا در رکاب شد

بر پا به خاک، شورش «یومُ ‌‌الحساب» شد

 

زآن شیر بیشه‌ی علوی، هر چه ترس بود

یک‌‌باره جمع، در دل خیل کلاب شد

 

قبلۀ اهل صفا

بر عهد خود ز روی محبّت، وفا نکرد

تا سینه را نشانه‌ی تیر بلا نکرد

 

تا دست رد به سینه‌ی بیگانگان نزد

خود را مقیم درگه آن آشنا نکرد

 

تجدید وضو

سقّا به آب، لب ز ادب، آشنا نکرد

از آب پُرس از چه ز سقّا، حیا نکرد

 

تجدید شد، وضوی نمازِ امامِ عشق

بیهوده دست خویش به آب، آشنا نکرد

 

آرزوی آب

 

عبّاس نام‌دار، چو پا در رکاب کرد

گفتا خِرَد که جلوه مگر بوتراب کرد

 

شد جلوه‌گر چو ماه بنی‌هاشم از حرم

خورشید را ز شرم رُخش، در حجاب کرد

گمان و یقین

 

این جوان‌مرد که مستانه چنین می‌گذرد

«آفتابی است که از چرخ برین می‌گذرد»

 

لشگر خصم ـ سرانگشت به دندان ـ گفتند:

«کیست آن ماه منوّر؟ که چنین می‌گذرد»

 

مشک جان

غم، از دیار غم‌زده، عزم سفر نداشت

شد آسمان، یتیم که دیگر قمر نداشت

 

این سو درون خیمۀ سیراب از عطش

خواهر ز حال و روز برادر، خبر نداشت

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×