دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
خط کوفی

بنویس لب پُر تَرَک و دیدۀ خیس

بنویس: فرات ِ لعنتی؛ رودِ خسیس

 

بنویس که این قبر حسین بن علی ست

بنویس، ولی به " خط کوفی " ننویس ...

شعر ناصرالدین شاه قاجار دربارۀ عاشورا

خنجر شمر به خون شه خوبان تشنه

حنجر شه بدم خنجر بُرّان تشنه

 

من چو خضرم و فُراتست اگر آب حیات

خضر کی مانده به سرچشمۀ حیوان تشنه؟

ماهی تشنه در بغل داری

آسمان تشنه، اشک‌ها جاری

چشم‌ها شور و زخم‌ها کاری

 

در میان دو رود سرگردان

ماهی تشنه در بغل داری

حقّ پروانه نبود این همه بی‌کس باشد

دیر وقتی است که اوضاع حیات آرام است

باد نسیان زده آن سوی فرات آرام است

 

زندگی شکر که بر روی زمین بد نشده است

 گویی آن قافله از خواب کسی رد نشده است

دیدمش قافیه در قافیه پرپر شد و رفت

دلش آیینۀ لب تشنگی دریا بود

موج در موج نگاهش غم ماهی‌ها بود

 

واژه را در نفس برکه و باران می‌شست

که عطش داشت فراتی و دلش دریا بود

کوتاه سروده
تنها و غریب و بی برادر، دجله

دستان بریده، نعش بی سر دجله

تنها و غریب و بی برادر، دجله

 

یک سوی حسین و سوی دیگر عباس

یک چشم فرات و چشم دیگر دجله

نی‌نامۀ غریبی صحرای نینوا

قصه از ابتدای مدینه شروع شد

در بین کوچه‌های مدینه شروع شد

 

داغی دوباره بر جگر درد و غم زدند

آری دوباره حادثه‌ای را رقم زدند

 

غربت که در حوالی یثرب مقیم بود

این بار نیز قسمت مردی کریم بود

 

زنی پیوسته می‌خواند نوای یا اخا امشب

قرار از دل ربوده آه و اشک کبریا امشب نشسته بر جبین دل غم کرب و بلا امشب

ابوفاضل بدون دست و اصغر تشنه لب بی جان فرات از شرم می‌نالد ز دردی بی شفا امشب

دست‌های تشنۀ فرهاد

پر می‌کشم؛ شعرم به دست باد اگر باشد مقصد کویر ِ داغ عشق آباد اگر باشد

در خون گرمت غسل خواهم داد بالم را پروانۀ افکار من آزاد اگر باشد  

آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست

خورشید،  یک شرارۀ کوچک از این غم است این آتش همیشه که در جان آدم است

غم،  دوزخی که در دل من شعله  می‌کشد صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×