دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عطش در چشم دریا

در آن ساعت که عالم شرمگین بود

لبت سوزان و جانت آتشین بود

 

خروشان می‌زدی تن را به ساحل

چنان امواج دریا سهمگین بود،

می‌زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی!

 یا علی! این کیست می‌آید شتابان سوی تو؟ با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟

آمده پیش تو تا مشق سپه‌داری کند تا به سبک «حیدر»ی تمرین کرّاری کند

زلال نگاه

ای دست تو تلاطم امواج آب‌ها

ای سایه‌ات نبود همه اضراب‌ها

 

"فهمیده‌اند جاذبۀ توست علّت"

نشکستن غرور زمین از شهاب‌ها

دست‌ها

شاید زمین چرخیده ده­‌ها قرن، روی دست‌­هایت

جوشیده اقیانوس آرام از گلوی دست­‌هایت

 

شاید که نه ... حتماً تمام کوزه‌­های تشنۀ دهر

سیرابِ سیرابند هر روز از سبوی دست‌­هایت

از حرم تا قتلگاه با حضرت عباس (ع)

برداشته با غیرت خود مشک و علم را

آرام کند رفتن او قلب حرم را

 

برخاست سراسیمه و آشوب به پاشد

می‌رفت که برهم بزند نظم ستم را

مرثیۀ مشفق کاشانی برای حضرت عباس (ع)
علمدار

در شعلۀ نگاه تو، نقشی نبست آب     

موج هزار آینه در خود شکست آب

زان لعل لب که جوش زد از آتش عطش    

درگیر و دار حادثه، طرفی نبست آب

پیراهنی است کهنه به همراه فاطمه

آمد محرّم علی و ماه فاطمه

آتش گرفته جان تو از آه فاطمه

 

با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نیام

بازآی خون فاطمه، خونخواه فاطمه

 

بازآی تا تو روضه بخوانی برایمان

با های هایِ گریۀ جانکاه فاطمه

 

به مناسبت روز حافظ
ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه!

«علم عشق تو بر بام سماوات بریم»

دست در دست برآریم و به میقات بریم

 

«در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زد»

گام در گام تو حق چشمه‌ای از زمزم زد

شعر عاشورایی ناصر فیض
برادری به وفاداری تو معنی یافت

شکست باورت ای کوه پشت خنجر را    نشاند در تب شک غیرت تو باور را

 

برادری به وفا داری تو معنی یافت    که از گلوی تو فریاد زد برادر را

کوتاه سروده
منّت آب

کمر بستی، کمر برهمّت آب

نبردی از عطش، حیثیّت آب

 

ندادی روی خوش هرگز نشانش

نرفتی زیر بار منّت آب

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×