دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بابا برایم دعا کن

دیگر شکستن ندارد، بال و پر کوچک من

می‌ترسم از هم بپاشد، این پیکر کوچک من

 

آه ای سر روی زانو، ای ماه آشفته گیسو

دیشب خودت روضه خواندی، بر منبر کوچک من

 

کوتاه سروده
انگشتری

او فاتحِ بدر و رایت خیبری است

خوب و بدِ خلق را خودش مشتری است

 

بردار! که در رکوع یا در گودال

تنها صلۀ تو کوفه، انگشتری است

کوتاه سروده
امان

امان از ماجرای پیکری که...

امان از سرگذشت حنجری که ...

 

امان ای دل، امان ای دل، امان ای ...

امان از قصۀ انگشتری که ...

 

ای تن خسته به گودال...

ای تن خسته به گودال، ز پا افتاده

تنت اینجاست سرت پس به کجا افتاده

 

هیچکس این بدن خُرد تو را جمع نکرد

بس که اعضاء ز اعضاء  جدا افتاده

کوتاه سروده
بماند...

امان از ماجرای پیکر او

امان از سرگذشت حنجر او

 

تنی ماند و سری بر نیزه‌ها رفت

بماند قصۀ انگشتر او

آب پشت سرشان امّ بنین می‌ریزد

وقت پرواز رسیده، پر خود را برداشت

زودتر از همه آب‌آور خود را برداشت

 

مشک‌ها را که علمدار روی ناقه گذاشت

یا علی گفت و علی اصغر خود را برداشت

 

بغلش کرد و صدا زد که خدا رحم کند

بر سر دوش عمو دختر خود را برداشت

 

اصلاً نمی‌آید به تو در بستر افتادن

سخت است پیش پای مردم با سر افتادن

و سخت‌تر از آن به پیش دختر افتادن

 

ما که تو را با لافتایت می‌شناسیمت

اصلاً نمی‌آید به تو در بستر افتادن

باور نمی‌کند که علی را زمین زدند

وقتی خبر رسید که مسجد سری شکست

در گوشه‌ای ز خانه قد دختری شکست

 

باور نمی‌کند که علی را زمین زدند

آن حیدری که با نگهش خیبری شکست

کوتاه سروده
بیا مرهم شوی بال و پری را

بیا مرهم شوی بال و پری را

نگاه نیمه جان و پرپری را

شده چشمان مقتل حلقۀ اشک

بیا و پس بگیر انگشتری را

کوتاه سروده
شنیدم روضۀ انگشتری را

ببین این روزهای آخری را

شنیدم روضۀ انگشتری را

خداوندا سنان از من گرفته

تمام لذت نامادری را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×