دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گنبد حسینی

زیر این گنبد طلا در خون

پیکری پاره‌پاره خوابیده است

 

آسمانی است این زمین که در آن

مهر و ماه و ستاره خوابیده است

 

مه‌پارۀ گهواره

ای حرمله! بر خاک فکندی گهرم را

خون ساختی از کشتن طفلم جگرم را

 

پرپر بزند پیش دو چشمت پسر تو

کآتش زدی از تیر سه‌پر، بال و پرم را

 

ترکیب‌بند عاشورایی

روان به جانب اصغر، چو تیر حرمله شد

زمانه گفت زمین را که وقت زلزله شد

 

نمود زمزمه‌‌ای بلبلی به یاد گلی

که از شنیدنش، آفاق پُر ز غلغله شد

 

چنان به سلسله شد بسته، عابد بیمار

که خون روانه ز چشم هزار سلسله شد

تیر سه شعبه

 

چو از یاورانش دگر کس نمانْد

شنیدم که شه جانب خیمه رانْد

 

یکى تشنه‌لب کودک شیرخوار

یکى بسته پر، بازِ عنقا‌شکار

قماط عشق

 

اى پسر! مردانه جان ده با نشاط

تا بیاسایى از این ننگین‌قماط

 

خاک بر سر کن فرات و نیل را

بر کمر زن، دامن تبدیل را

کودک لب تشنه

بگْرفت شه آن کودک لب‌تشنه و از اشک

بر برگِ گلِ روى پسر، ریخت گلابى

 

گفت: اى بچۀ بطّ ولایت! به شنا آى

در بحر شهامت که فرات است، سرابى

 

گوی استباق

 

«لبّیک»، ای پدر! که مَنَت یار و یاورم

در یاری تو، نایب عبّاس و اکبرم

 

مدهوش باده‌ی خم می‌خانه‌ی غمم

مشتاق دیدن رخ عمّ و برادرم

 

همّت مردانه

جلوه تا در کربلا، آن دلبر جانانه کرد

سربه‌سر عشّاق را مهرش به دل‌ها خانه کرد

 

جرعه‌نوش باده‌ی «قالُوا بَلی»، سلطان عشق

عاشقان را جملگی سرمست از پیمانه کرد

 

غنچۀ پژمرده

آن روز تمام عرشیان آزردند

ز آن قوم، که غنچۀ تو را پژمردند

 

قنداقۀ طفل تا نهادی بر خاک

تا پیش خدا فرشتگانش بردند

غنچۀ حسین

خون خوردم در غم آن طفل، که جای لبنش

ریخت، دست ستم حرمله، خون در دهنش

 

کودکی کآب، ز سرچشمۀ وحدت می‌خورد

گشت از سوز عطش، آب، روان در بدنش

عیسای من

گهواره خالی می‌شود با رفتن تو

دیگر نمانده فرصتی تا رفتن تو

 

حتی خدا با ماندنت راضی نمی‌شد

عیسای من قربان بالا رفتن تو

 

تا همیشه باقی

نگاه خیرۀ خورشید از آسمان به تو زل زد

و روی دست خورشید از آسمان به تو زل زد

 

حماسۀ تو همین است که روی سرخی لب‌هایت

به جای آب فقط خون سرخ حادثه قل زد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×