دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
حکایات عجیب

مسلمت در کوفه بس دارد حکایات عجیب

یا حبیبی، یا حسین

 

اول شب شد عزیز و آخر شب شد غریب

یا حبیبی، یا حسین

 

پرتو مهر

بکش مانند میثم، غرق در خون بر سرِ دارم

که پیش تو خجالت می‌‌کشم از اینکه سر دارم

 

شبم در پرتو مهر تو مثل روز روشن شد

خدا را شکر چون آفاق از نور تو سرشارم

 

خاطره‌ای سرد

پیغمبر درد بود و هم‌درد نداشت

از کوفه به‌جز خاطره‌ای سرد نداشت

 

می‌گفت: خدایا، که بگوید به حسین

این شهر هزارکوچه، یک مرد نداشت؟

 

به برق سکه، بهار وفایشان پاییز

نماز و روزۀ شک‌دار و حج حیرانی

شده جدیدترین شیوۀ مسلمانی

 

هزار خدعه و نیرنگ کار روزانه

قنوت‌های شب و سجده‌های طولانی

 

از سه شعبه دایه می‌‌سازند و از نی گاهوار

محمل صبرم ز اشک دیده در گل مانده است

از که جویم نسخۀ درمان، که دل درمانده است

 

 خانه بر دوشم، هر آن کس که مرا در کوفه دید

یا که در بسته به رویم، یا که از خود رانده است

 

مرهم

جز نمک بر جگر سوخته مرحم نکنم

به فدای سر تو

 

سر من می‌‌شکنند و سر خود خم نکنم

به فدای سر تو

 

عهد بی وفا

محکوم بر نقض است عهد «بی وفا» حتما

جا می‌‌زند در وقت سخت ابتلا حتما

 

مردان کوفه غالبا این گونه می‌‌باشند

این خلق و خو حاکی است از صد ماجرا حتما

 

یا علی گفتم، لبم شمشیر خورد

از سر دارالاماره روی بام

می‌دهم بر محضرت مولا، سلام

 

چشم بد از دور چشمان تو دور

سایه‌ات بر اهل عالم مستدام

 

همه گفتند علی دست به شمشیر شده

شهر در امن و امان است، همه خوابیدند

مردمانی که غریبی تو را می‌‌دیدند

 

صبح شمشیر کشیدی و رجز می‌‌خواندی

لشگری رو به رویت بود و همه لرزیدند

 

می‌شوی بین دو صد خار گرفتار، میا

یوسف فاطمه! ‌ای دلبر و دلدار میا

با اشاره به تو گویم ز سر دار، میا

 

بین هرکوچه زدم دست روی دست، که من

گفته‌ام کوفه بیایی، ولی ‌ای یار میا

 

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

وقتی نفس از سینه بالاتر نیاید

جز هق‌هق از این مرد غمگین بر نیاید

 

خیلی برای آبرویم بد شد اینجا

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

 

آیۀ طهر، بین بزم شراب

به تمنا اسیرمان کردند

عاشقی را مسیرمان کردند

زخمی تیغ و تیرمان کردند

درِ این خانه پیرمان کردند

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×