دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
برادرم دریاب (به مناسبت تاسوعای حسینی)

نه آب آمده نه آبرو گذاشته‌اند

حدود دین خدا را فرو گذاشته‌اند

 

نماز خون خدا با تیمم و این قوم

چه‌قدر مَشک برای وضو گذاشته‌اند

این تکه‌های گم شده راز رشیدی است

با آسمان قسمت بکن بال وپرت را بردار از روی زمین چشم ترت را

این تکه‌های گمشده راز رشیدی ست یعنی تصور کن علی اکبرت را  

خاک بر سر دنیا

حاشا که باز مثل تو پیدا شود علی بعد از تو خاک برسر دنیا شود علی از این درخت پر ثمر اصلا بعید نیست یا مصطفی شود ثمرش یا شود علی

ناگهان پسر افتاد

به پیش چشم پدر ناگهان پسر افتاد

همین که خورد پسر بر زمین پدر افتاد

 

رسید هلهله و خندهها به گوش حسین

میان معرکه آقا به دردسر افتاد

نفس‌های واپسین

شبی به عرش گره زد خدا زمینش را، سپرد دست زمین اسوۀ یقینش را 

سرود شعر سپیدی برای آمدنت، به دست عشق رها کرد سرزمینش را 

گذاشت آینه‌ای روبروی پیغمبر، کشید از دل وجان قد و قامتی محشر 

به جای خون به رگت آیه آیه قرآن ریخت، چکاند روی لبت صوت دلنشینش را 

 

کوچک‌ترین ستارۀ سرنیزه‌ها (به مناسبت شب هفتم محرم متبرک به نام حضرت علی‌اصغر علیه السلام)

مثل پرنده بال گشودی رها شدی

کوچک‌ترین ستارۀ سرنیزه‌ها شدی

 

بر روی دستِ باد، عزیز دل رباب!

مانند زلف‌های پریشان رها شدی

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت

و ایستادی امروز روی پای خودت

 

نشان بده به همه چه قیامتی هستی

و باز در پی اثبات ادعای خودت

در ذکر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

بازم اندر مهد دل طفل جنون

دست از قنداقه می‌آرد برون

 

مادر طبع مرا از روی ذوق

خوش درآرد شیر، در پستان شوق

قدت شبیه قامت سقا شده، ببین!

چشمی که بسته‌ای به رخم وا نمی‌شود  یعنی عمو برای تو بابا نمی‌شود  ای مهربان خیمه، حرم را نگاه کن  عمه حریف گریۀ زن‌ها نمی‌شود   

مرگ در کامم عموجان از عسل شیرین‌تر است

این پسر در عرصۀ ایثار بر یاران سر است آنکه سرداران عالم را امام و سرور است

 

قاسم لب تشنه آن سرباز کوچک آن شهید قبله حاجات عشاق شکسته ساغر است

دریای عطش (بند چهارم)

ما لشگر عشقیم ولی دیر رسیدیم

ما گرچه جوانیم ولی پیر رسیدیم

 

بعد از اثر داغ کبودی به گل یاس

بعد از اثر قبضۀ شمشیر رسیدیم

 

بعد از غزل کوچۀ افروخته و در

بعد از تب حقّ و تب تکفیر رسیدیم

 

صّل علی حر!

سد کرده‌ای از کینه چرا راه مرا حر؟!

از جان من امروز چه می‌خواهی یا حر!

 

هر بار کسی آمد و پیکی ز بلا داشت

این بار چه آورده‌ای از معرکه، ها! حر!

 

در دست تو شمشیر نمی‌بینم انگار

بی اسب و سلاح آمده‌ای جانب ما، حر!

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×