دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرا به کرببلا می‌بری، یقین دارم

برای سائلِ شاعر، حسینی و حسنی چگونه از تو نگویم؟ تو بهترین سخنی!

 

چه دلبری! به همه آنقدَر نظر داری که هر که آمده گفته فقط برای منی!

 

دریای عطش (بند چهارم)

ما لشگر عشقیم ولی دیر رسیدیم

ما گرچه جوانیم ولی پیر رسیدیم

 

بعد از اثر داغ کبودی به گل یاس

بعد از اثر قبضۀ شمشیر رسیدیم

 

بعد از غزل کوچۀ افروخته و در

بعد از تب حقّ و تب تکفیر رسیدیم

 

با احتیاط لالۀ ما را پیاده کن

با احتیاط لالۀ ما را پیاده کن

عباس جان، سه سالۀ ما را پیاده کن

 

با احتیاط بار حرم را زمین گذار

زانو بزن وقار حرم را زمین گذار

 

 

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید  بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم  خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

 

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است  خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

داغ ارث

اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد

تشتی از خون دل خویش برابر دارد

 

چشم‏‌هایش به در و منتظر آمدنی ست

زیر لب زمزمۀ «مادر، مادر» دارد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×