دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت

خورشید دلم از افق نیزه برآمد

خورشید مگو روی نی از من جگر آمد

 

روراست بگو، دوش تو مهمان که بودی

تا صبح، دلم شور زد و اشک تر آمد

مستی تمامی ندارد...

 مستی تمامی ندارد، حتی اگر تاک افتاد

حتی اگرساقی مست، خود نیزعطشناک افتاد

 

آزاده حُرّی که یک عمر زندانی تیرگی بود

بال وپرش را تکان داد، آزاد شد پاک افتاد

کوتاه سروده
کمی آهسته روید

رفتید و هنوز کربلا کرب و بلاست

رفتید همه، حسین دیگر تنهاست

 

ای خیل شهیدان کمی آهسته روید

یک کودک شش ماهه به دنبال شماست

شعر ناصرالدین شاه قاجار دربارۀ امام حسین (ع)

عشق بازی کار هر شیاد  نیست                        

این شکار، دام هر صیاد نیست

 

عاشقی را قابلیت لازم است     

طالب حق را حقیقت لازم است  

مست تو هستم شراب اگر بگذارد

محو توأم اشک ناب اگر بگذارد

مست تو هستم شراب اگر بگذارد

 

کوفه بدک نیست از برای مناجات

آن نگه نیمه خواب اگر بگذارد

ابروی تو یاد آرد معراج مسیحا را

ای یوسف کنعانی، ای چهرۀ نورانی

تو دلبر سلمانی یا زادۀ عمرانی؟

 

دیر من مسکین را فخر است به مسجدها

زیرا به سرای من چندی است که مهمانی

حقّ پروانه نبود این همه بی‌کس باشد

دیر وقتی است که اوضاع حیات آرام است

باد نسیان زده آن سوی فرات آرام است

 

زندگی شکر که بر روی زمین بد نشده است

 گویی آن قافله از خواب کسی رد نشده است

شعر عاشورایی فتحعلی شاه قاجار

محرم آمد و آغاز ماه ماتم شد                             

مهی که بارور از وی نهال هر غم شد

 

مگر به چشم من از خون رسد دگر مددی              

ز بسکه دیدۀ من اشک ریخت بی نم شد

کوتاه سروده
زینب روضه‌خوان است

چه بارانی دو چشم آسمان است

چه طوفانی دل این کاروان است

 

کنار قبر سالار شهیدان

همه جمعند و زینب روضه ‌خوان است

گفتگوی امام حسین (ع) و حضرت علی اصغر (ع)
مدار ششماهه

مشک‌ها طبل‌های تو خالی

چشم‌ها موج موج بی خوابی

هی زبان دور لب نچرخان، من

خوب می‌دانم از چه بی تابی

 

 

عرق شرم روی پیشانی است

طفل در پیچ و تاب افتاده

هاجر خیمه‌های آل الله

پی رد سراب افتاده

 

کشتۀ شمشیر تو آب از محرّم می‌خورد

گریه چون بالا بگیرد چهره بر هم می‌خورد

غصه‌ی دل را دهان با دیده توأم می‌خورد

 

توبه‌کاران غالباً مرد شهامت می‌شوند

تیغ ابروی تو تنها خون آدم می‌خورد

حتی خدا به حال زمین گریه می‌کند

در نیمه راه قصّه اگر کاروان نشست

با او جهان دچار سکون شد جهان نشست

 

دنیا مدار گردش خود را سیاه خواست

خورشید از این قرار ته کهکشان نشست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×