دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مغز استخوان

تا به کی شکوه کلیم الله از لن می‌کند

حق تعالی جلوه در قربانی من می‌کند

 

ره نخواهی رفت بعد از این به پیشم نرم نرم

بس که مغز استخوانت فکر آهن می‌کند

کوتاه سروده
صدایی می‌رسد از بین گودال

اسیر غربتی جانکاه، زینب

دلش بی تاب شد ناگاه، زینب

 

صدایی می‌رسد از بین گودال

إلَیَّ، یا اُخَیَّ، آه زینب

خورشید داغ

من غصه می‌خورم، پسرم چشم می‌خورد

با او نبی و فاطمه هم چشم می‌خورد

 

هر جا مکن گسیل ز حُسنت ملاحتی

آهو اگر رود ز حرم چشم می‌خورد

پر باز کن به دولت ایمان کربلا

تا ریخت خون مرد به دامان کربلا سجاده شد زمین و بیابان کربلا بر مسلمین طلیعۀ نو باز شد ز حق در رهگذار تشنۀ میدان کربلا  

طالع

پسرم رفت و طالعم برگشت

خشک لب رفت و دیده‌ام تر گشت

 

نه که امروز مصطفی شده است

از قدیم این پسر پیمبر گشت

کوتاه سروده
تن خورشید و صدها زخم کاری

چه باید کرد با این خون جاری

تن خورشید و صدها زخم کاری

 

به روی خاک گفتم صورتت را ...

الهی من بمیرم سر نداری

یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم

بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم با قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم 

دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر ندارد منّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدم

آینه‌دار

منّت کشیدن از تو چه کار مبارکی است

آشفته‌ات شدن چه وقار مبارکی است

 

باید که نار عشق تو خاکسترم کند

اصلاً کنار تو چه کنار مبارکی است

کوتاه سروده
زینت دوش پیمبر

تنت خورشیدِ دشت کربلا بود

نه غسل و نه کفن، در خون رها بود

 

بگو ای زینت دوش پیمبر

کجا شایستۀ تو بوریا بود؟

 

کوتاه سروده
دل پرپر

مصیبت، طاقتش را سر می‌آورد

که با خود یک دل پرپر می‌آورد

 

از آن تن‌های غرق خون! بمیرم

هزاران تیر باید در می‌آورد

شرح خون سیاوش سرودن

یک دم ای شور بختان بمیرید

سبز و سرخ درختان ببینید

 

این خیابان غرق سپیدار

این همه سرخ سبزینه افکار!

کشتی ناخدای اقیانوس

 

مانده بر خاک تشنۀ صحرا، گام تلماسه‌های اقیانوس

ردّ خاکستری که می‌پیچد، بر نفس‌های گرم هر ققنوس

 

خاک را با تلاطمی خونین، آشنا کرده تربت گل‌ها

قصّه‌ی سرخ ظهر عاشورا، با نگاه غزل شده مأنوس

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×