دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مینای حضور

عاشر ماه محرّم، شام‌گاه

                        شد به منبر باز، شاه کم‌سپاه

 

یاورانش گِرد او گشتند جمع

                        هم‌چنان پروانگان بر دور شمع

 

سپید نقره‌گون

در این شب، این سپید نقره‌گون کیست؟

ببویید، این شهید غرقِ خون کیست؟

 

که بوی گل دمیده از تنِ او

بهارافشان شده پیراهنِ او

رودِ روشنا

برو، خون تو رودِ روشنا باد!

خیالت عاشقان را دلگشا باد!

 

دلت خورشید رخشان شد، شهیدی

که فردای قیامت روسپیدی

سیاه امّا...

شگفتا می‌وزد چشم ابوذر

بزرگ آیینه‌دارِ خشم حیدر

 

صدا رنگِ غمِ غربت عجیب است

تمنّای جوانمردی غریب است

 

سپیددل

سپیددل که شدی،

مهر و ماه

حبیب

گلِ حیرتْ نصیبِ من کجایی؟

حبیب من، حبیب من کجایی؟

 

تو با آیینه‌ها سوگند خوردی

به لبخندِ خدا پیوند خوردی

ضیافت

ضیافت

به فرداست،

 

عشق تنهاست

شهادت می‌دهد حُر؛ عشق تنهاست

در این تنهاترین دَم، سخت زیباست

 

مگو با خویشتن دیرست و دورست!

درآ از خویش، این سو نورِ نورست

شهادتنامه امضا می‌کنم

شهادت می‌دهد حُر؛ شرمسارست

از این دَم بندۀ پروردگارست

 

خداوندا! تو شاهد باش! ... هستم

به تو، با تو ... و گرنه بت‌پرستم

خوان تجلّی

چنگ دل آهنگ دلکش می‌زند

نالۀ عشق است و آتش می‌زند

 

قصۀ دل، دلکش است و خواندنی‌ست

تا ابد این عشق و این دل، ماندنی‌ست

 

مرکز درد است و کانون شرار

شعله ساز و شعله سوز و شعله کار

عریانی خوش‌ست!

چون که «عابس» گرمی هنگامه دید

خون غیرت در رگ جانش دوید

 

گفت با خود: مرد باید بود، مرد

خوش بود از مرد، استقبال درد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×