دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گل سرخ

از ابتدای مُحرّم ندیده جز خوبی

هر آنچه دیده در این غم ندیده جز خوبی

 

خرابه رفته و مهمان سنگ و چوب شده

میان آتش و خون هم ندیده جز خوبی

خاطرات تلخ شام

در دو روز زندگی غربت فراوان دیده‌ام

بارها از پیکر خود، رفتن جان دیده‌ام

 

از غروب روز عاشورای سال شصت و یک

بر دل زهرایی‌ام زخمی نمایان دیده‌ام

دریای بی ساحل

منم قاهر، منم والی، منم غالب

منم لحظه به لحظه درد را طالب

حسین بن علی را اولین نائب

علی بن حسین بن علی بن ابیطالب

سجاده‌ای رو به خدا

باقیست نهضت پس بنا این شد

بیمار ظهر کربلا باشی

می‌خواهی از اینجا به بعدش را

سجاده‌ای رو به خدا باشی

سی سال گریه

 

سی سال گریه کرده‌ام آن ظهر داغ را

چشمم سرود وسعت آن‌ اتفاق را

 

تنهایی‌ام صحیفه صحیفه ورق زده ست

یعقوب وار قصۀ اشک و فراق را

 

شعله بر جگر

 

اگرچه شمع از آتش به روی سر دارد

منم همان که ز غم شعله بر جگر دارد

 

پس از تو نوبت سی سال گریۀ من بود

پس از تو در همه احوال گریۀ من بود

یک جفت ابر حامل باران

چون باد در مجاورت شمعی، چون شمع در محاصره بادی

با احتساب کرببلا ای کوه، پنجاه و هشت سال نیافتادی

 

لبخند گشته است فراموشت، با چشم‌های روشن و خاموشت

نزدیک به دو سوم عمرت را، در چهره‌ات ندیده است کسی شادی

 

پائیز این جهان به همان لحظه دیده شد

آندم که غصه‌های اسیری شروع شد

بهر جوان قافله پیری شروع شد

 

من یادگار نحن الاسرای نهضتم

من وارث مقطع الاعضای نهضتم

 

آب می‌دید، به یاد قمرش می‌افتاد

نالۀ واعطشا بر جگرش می‌افتاد

آب می‌دید، به یاد قمرش می‌افتاد 

 

بی سبب نیست که از جملۀ بَکّائون است

اشک از گوشۀ چشمان ترش می‌افتاد

 

ماه تمام

خدا کند ز لبت یک سلام هم باشد

و سایه‌ات به سرم مستدام هم باشد

 

بریز گیسوی خود را به شانه‌های نسیم

که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد

 

خورشید به خون تپیده

در وسعت شب سپیده‌‌ای آه کشید

خورشید به خون تپیـده‌ای آه کشید

 

آن لحظه که زینب به اسارت می‌رفت

بـر نیـزه ســر بریـده‌ای آه کشید

 

داغدار درد

باور نمی‌کنم سر بازار بردنت

نامحرمان به مجلس اغیار بردنت

 

از سینۀ حسین، تو را چکمه‌ای گرفت

از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×