دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عمر خود، خرج مکتب حق کرد

مردم شهر را دعا می‌کرد

ذکر حق بود، لب که وا می‌کرد

 

عمر خود، خرج مکتب حق کرد

نفسش ظرف مس، طلا می‌کرد

 

ظلمت دل

زمان لطف، صحبت از حقارتم نمی‌کنی

کریمی‌ و نظاره بر لیاقتم نمی‌کنی

 

تو را ز یاد می‌برم زمان معصیت، ولی

مرا مؤاخذه برای غفلتم نمی‌کنی

 

ورود به شام

به سوی یار از ندارها سلام می‌رسد

خوشیم این سلام‌ها به آن امام می‌رسد

 

شدیم بی نصیب از نظارۀ رخش ولی

نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌رسد

 

بوسه از تربت حسین گرفت

نیمه شب بود و عاشقی بیدار

مست حق بود و راحت از اغیار

 

نیمه شب بود و وقت راز و نیاز

بین سجاده بود، بین نماز

 

زینب شاه طوس

بده مژده بر دشت خشک گلوها

پر از بادۀ کوثری شد سبوها

 

بدون توسل، رسیدن محال است

مصلّی که شد از دل بی وضوها؟

 

 

ای دیده بیا همدم داغ جگرش باش

یک روز پی کسبی و در فکر معاشی

یک روز شدی غرق تماشای حواشی

 

ای طالب طوف نوۀ زادۀ کعبه

وقتش نشده تا که سرت را بتراشی؟

 

کربلا می‌خواهم

آبرویم را سرِ این نفس، آسان می‌برم

مرگ را از خاطرم هنگام عصیان می‌برم

 

تشنۀ معرفتم، این سو و آن سو می‌روم

بهره‌ای اصلا از این دریای قرآن می‌برم؟

 

قرآن زینب

چه درهم کرده قاتل مصحف قرآن زینب را

به خانه برده‌اند از سوی مسجد جان زینب را

 

همه با چشم گریان می‌‌‌روند از خانۀ مولا

چه می‌‌‌فهمد کسی حال دل ویران زینب را؟

 

اشک‌های روضه‌ام، بود و نبودم را گرفت

ذره ذره معصیت کل وجودم را گرفت

بندۀ دنیا شدن، بال صعودم را گرفت

 

خواستم وارد شوم بر اهل توبه، ناگهان

مشکلی عارض شد و راه ورودم را گرفت

 

رحمت حسین

عبدی که بود پست و هوسران‌تر از همه

برگشته سر به زیر، پشیمان‌تر از همه

 

از خود فرار کرده غلام فراری‌ات

سوی تو بازگشته گریزان‌تر از همه

 

امیدِ چشم تر

ای خیر نالۀ سحری، صاحب الزمان

از درد ما که باخبری، صاحب الزمان

 

ما ندبه‌های پشت سر مرکب توایم

پایان راه در به دری صاحب الزمان

عرش خدا

بر هم نزن نماز مرا، بی هوا نزن

حالا که می‌‌زنی، جلوی آشنا نزن

 

سجاده و عبای مرا می‌‌کشی، بکش

اما لگد به تربت کرب و بلا نزن

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×