دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
از قصّۀ خرابۀ شام آورید یاد

ای چشم‌‌ها به صورت مولا نظر کنید

جاری به زخم خود، همه خون جگر کنید

 

زینب! حسن! حسین! علی چشم خویش بست

بر آن غریب، جامۀ ماتم به بر کنید

 

نه تنها عید ما، عید حسین است

 

چه زود از دست ما ماه خدا رفت

مه تسبیح و تهلیل و دعا رفت

مه احیا مه شب زنده‌داری

مه روزه مه صدق و صفا رفت

 

مثل کربلا

غبار صحن تو بر درد جان دواست بقیع!

خرابه‌های تو، باغ‌ بهشت ماست، بقیع!

 

تو همچو فاطمه در شهر خویش تنهایی

غریبی و، همه کس با تو آشناست، بقیع!

 

شش گوشۀ امام شهیدانم آرزوست

جان بر کف و اشاره جانانم آرزوست

جانان هر آنچه می‌‌طلبد، آنم آرزوست

 

درمان درد من نبود غیر درد دوست

دردم دوا کنید که درمانم آرزوست

 

شهریار ملک ری

ای حریمت رشک جنّات النّعیم

ای دل اهل تولاّیت حریم

 

نسل طاها، زادۀ و المرسلات

نجل بسم الله رحمان الرّحیم

 

آفتاب فاطمه

ای آفتاب فاطمه در شهر ری مقیم

در شهر ری مقیم و به خلق جهان زعیم

صحنت مطاف جان، حرمت جنّه النّعیم

عبد عظیم خالق بخشندۀ عظیم

فرزند طا و‌ ها، گل بستان و حا و میم

ای مسجد الحرام دل ما تو را حریم

 

فریاد عاشورا

مظهر صبر خدای حی داور، زینبم! یادگار حیدر و زهرای اطهر، زینبم! فتح کردی شام را سنگر به سنگر، زینبم! آمدی همچون علی از فتح خیبر، زینبم!

 

گل پرپر

کسی چون من گل پرپر نبیند گلـوی پـاره اصغـر نبینـد

به دست خویش کندم قبر او را که این قنداقه را مادر نبیند

دو چشمم بود بر زخم گلویش

به قلبم حرمله تیـر خطـا زد گلـوی نـازک طفـل مـرا زد

دو چشمم بود بر زخم گلویش در دستش بسته بود و دست و پا زد

نفس تنگ

ز اشکم خون به قلب سنگ کردم نفس را در گلویم تنگ کردم

گرفتم دست خود زیر گلویت ز خونت صورتم را رنگ کردم

تیر کین

به حلقت تیر کین بنشست اصغر! تو را دادم چه زود از دست، اصغر!

خودم دیدم که این تیر سه شعبه نفس را بر گلویت بست، اصغر!

هفتمین نور

ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام وی تو را پیش از ولادت داده پیغمبر سلام

منشأ کل کمال و باقر کل علوم هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×