دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

          

دختری در آرزوی دیدن روی پدر

یک شبی در گوشه‌ی ویرانه‌ای خوابیده بود

 

ناگهان از خواب جَست و انقلابی شد پدید

گوییا در خواب، آن دختر، پدر را دیده بود

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

امشب دگر این دیدۀ من آب ندارد

آرام و قرار این دل بی‏تاب ندارد

 

مرغ دل من در قفس سینۀ سوزان

چون مرغ شباهنگ دگر خواب ندارد

 

بس خون دل از دیده فشاندم که دو چشمم

چون چشمۀ خشکیده دگر آب ندارد

مدح حضرت رقیّه سلام الله علیها

  

این کیست که بهشت شده رونمای او؟ قصری هزار آینه شد سرسرای او  

آمیخته به عصمت و توحید و معرفت زرّینه‌خشتِ محکمِ اوّل بنای او

ستاره بر تن مهتاب

چو زینب پیکرش را آب می‌ریخت ستاره بر تن مهتاب می‌ریخت

 

همه دیدند چون زهرای اطهر ز هر جای تنش خوناب می‌ریخت

کودکی خسته و شب تیره و این دشت مخوف

کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم آه کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ من وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم

حتّی دل فرشته برایش گرفته بود

در آن سحر، خرابه هوایش گرفته بود حتّی دل فرشته برایش گرفته بود        با آستین پارۀ پیراهن خودش جبریل را به زیر کسایش گرفته بود

خورشید شام تار خرابه

       

حالا که آمدی دگر از پیشمان نرو خورشید شام تار خرابه! بمان، نرو  

دیگر بس است بی تو سفر، جان به لب شدم دق می‌کنم اگر بروی، مهربان! نرو

بوی سیب

مثل قدیم آمده‌ای باز در برم

با بوی سیب گیسوی خود در برابرم

 

مثل قدیم آمدی امّا نمی‌شود

تا سوی دامنت بِدوم، پر در آورم

 

این چشم وا نمی‌شود امّا تو باز کن

سیرم ببین و بعد بگو: وای مادرم!

الهی صورتش آتش بگیرد!

       

به زحمت تکیه بر دیوار می‌کرد گهی این جمله را تکرار می‌کرد

الهی صورتش آتش بگیرد! که با سیلی مرا بیدار می‌کرد

السّلام علیکِ یا بنت الحسین

      

دوباره بوی خوش مشک ناب می‌آید

شمیم توست که با آب و تاب می‌آید

 

به صبح دولت من آسمان خورد غبطه

که نیمه شب به برم آفتاب می‌آید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×