دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سلام بر بدن بی سری که عریان شد

هجوم موج بلا را به چشم خود دیدم

غروب کرببلا را به چشم خود دیدم

 

به سر زنان پی عمه به روی تل رفتم

ذبیح دشت منا را به چشم خود دیدم

 

نسخه‌ای خطی ز داغ ماجرایی سوخته

سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته

چیست این دل؟ شعله‌ای از خیمه‌هایی سوخته

 

چیست این دل؟ یک نی خاموش خاکستر شده

که حکایت می‌کند از نینوایی سوخته

هجده گل زهرا

زیر نور کمی از ماه، بدن‌ها پاره

خیمه‌ها سوخته، جمعی ز حرم آواره

 

آن طرف‌تر تن هجده گل زهرا بی سر

این طرف مقنعه و چادر و چندین معجر

 

غربت این بی کفن حساب ندارد

جنگ که شد تن به تن، حساب ندارد

پارگی پیرهن حساب ندارد

وای که زخمش به تن حساب ندارد

غربت این بی کفن حساب ندارد

قصیدۀ آتش

هنوز می‌چکد از چشم آسمان آتش زمین و هر چه در آن می‌کشد فغان آتش صدای طبل عزا بین کوچه می‌پیچد دوباره سنج و دهل بسته بر دهان آتش  

با کاروان نیزه (بند چهارم)

بعد از شما به سایۀ ما تیر می‌‌زدند

زخم زبان به بغض گلوگیر می‌‌زدند

 

پیشانی تمامی‌‌شان داغ سجده داشت

آنان که خیمه گاه مرا تیر می‌‌زدند

قطار آتش

دشت‌ها در آتش تب، بی‌ امان می‌سوختند  

کوه‌ها آتشفشان آتشفشان می‌سوختند

خیمه‌های مشتعل، گیسوپریش و شعله‌ور  

در حریص ضجه‌های کودکان می‌سوختند

بادها خنجر به دست از چار سو می‌آمدند  

لاله‌ها از شش جهت تا استخوان می‌سوختند

مهر در سحاب

 

چون مهرِ آسمانِ شرف در سحاب شد

ذرّات کائنات، پُر از انقلاب شد

 

برچیده شد بساط نشاط از بسیط خاک

وز باد کفر، خانه‌ی ایمان، خراب شد

 

غروب آتشین

 

خیام آشنا، از آتش بیگانه می‌سوزد

کبوتر‌های بی‌بال حرم را لانه می‌سوزد

 

چه غوغایی است در این دشت ماتم‌زا؟ نمی‌دانم

که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می‌سوزد

یال گل‌گون

چنگ می‌زد بغض غربت، بر گلوی خیمه‌ها

شطّی از خون بود جاری، روبه‌روی خیمه‌ها

 

گردبادی بود پیدا، در کنار قتلگاه

ذوالجناح آسیمه‌سر می‌تاخت، سوی خیمه‌ها

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×