دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سفره‌ات را جمع کن بابا که مهمانی بس است

صحبت از موسی و طور و ذوق عمرانی بس است

من پدر می‌خواستم، توضیح عرفانی بس است

 

قرعۀ آن قبلۀ سیّار بر ما اوفتاد

ای خرابه، غبطه بر دیوار نصرانی بس است

کوتاه سروده
سجده‌های آخر

قنوتت: روی دستت اصغرت را ...

رکوعت: خم شدی تا اکبرت را ...

 

نهادی صورتت را بر روی خاک

بمیرم سجده‌های آخرت را ...

شهادت حضرت علی اکبر (ع)

به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد

سکوت دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد

 

نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است

لبانش سنگ‌های تشنه را غرق تغزُل کرد

 

و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم –

بیابان‌های دنیا را پر از تحریر بلبل کرد

عشق پیدا شد...

شصت و یک سال پس از رویش باغی زیبا

خبر آمد که غریب است چراغی زیبا

 

در حرم هر چه که از صبر زنان کم می‌شد

از فراوانی گل‌های جهان کم می شد

رو به قبله کند چگونه تو را؟

قد کشید و بلند بالا شد

تا فلک پر زد و مسیحا شد

 

به همین قدر اکتفا فرمود

بند کفش‌اش نبست و موسا شد

مگر محشر آمده؟

 

باز این چه شورش است؟ مگر محشر آمده

خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

 

 آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی

این آفتاب از افقی دیگر آمده

شعر ناصرالدین شاه قاجار دربارۀ عاشورا

خنجر شمر به خون شه خوبان تشنه

حنجر شه بدم خنجر بُرّان تشنه

 

من چو خضرم و فُراتست اگر آب حیات

خضر کی مانده به سرچشمۀ حیوان تشنه؟

جای تنت خون تو به اوج فلک رفت

چشم تو از بس که گریه کرد نظر شد

عالم بالا ز گریۀ تو خبر شد

 

صیغۀ عقد اخوّتت به که خواندند؟

عمر تو مثل مسیح، صرف سفر شد

ترکیب تو، به تجزیۀ نیزه‌ها رسید

داغ تو از تنم جگری تازه می‌برد

خرمن زباغ تو شرری تازه می‌برد

 

آن آیه را نخواند لبم بی مناسبت

هر لحظۀ تو وحی‌تری تازه می‌برد

رشید سایه فروش

نوشته‌اند سنان‌ها به تو امان ندهند

نوشته‌اند که ره را به تو نشان ندهند

 

نوشته‌اند به یک دیده بنگری همه را

نوشته‌اند دو روزن به آسمان ندهند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×