دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرکب زین مکن

 

مرکب، خدای را به سوی کوفه، زین مکن

خلق مدینه را ز فراقت، حزین مکن

 

بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد

دوری ز بارگاه رسول امین مکن

تنهای تنها

ای ساربان! آهسته ران، کز دیده دریا می‌رود

از شهر زهرا نیمه‌‌شب، فرزند زهرا می‌رود

 

منزل به منزل کاروان، گردیده در صحرا روان

با ناله و آه و فغان، تنهای تنها می‌رود

 

شمع طور

آن تیره‌شب که جمع پریشان، روان شدند

از ناله قدسیان، جرسِ کاروان شدند

 

هم حاملانِ عرش به زانو در‌آمدند

هم طایرانِ سدره برون‌ ز آشیان شدند

 

عزم قیامت

با حاجیان ساکن، حجّت تمام کردی

از کعبه دل بریدی، عزم قیام کردی

 

گفتی که جدِّ من گفت، این حجّ آخر توست

اتمام حجّت آنجا، با خاص و عام کردی

خون خدا

می‌خواست کفر، افکند از جوش، کعبه را

تا اهل دین، کنند فراموش، کعبه را

 

بگرفت جا به دامن کرب‌وبلا، حسین

با درد و غم نمود هم آغوش، کعبه را

 

وداع با کعبه

ای مُحرمان مَحرم، بار سفر ببیندید

احرام حج خونین، بار دگر ببندید

 

من خود خلیل عشق و، چاووش کربلایم

چاووش کربلا را، بار سفر ببندید

بحبوحۀ بوی سیب

دوباره غصّه گره شد به پای ما پیچید

دوباره بغض در اندوه بی‌صدا پیچید

 

هنوز سرخی راهت به چشم می‌آید

که خون سرخ تو هم پای ردّ پا پیچید

دعوت شگفت

رنجی عظیم جان‌ و دلش را ملول کرد

حسی شبیه وحی، درونش حلول کرد

 

در نیمه‌راه طوف حرم دعوتی شنید

برخاست رنج راه و سفر را قبول کرد

کعبۀ هاج و واج را دیروز، در معمای خود رها کردی

ساربان غریب می‌خواهی این همه مست را کجا ببری؟

تشنه آورده‌ای که آب دهی، یا به سرچشمۀ بقا ببری؟

 

کعبۀ هاج و واج را دیروز، در معمای خود رها کردی

یک قبیله ذبیح آوردی غرق خون تا دل از مِنا ببری

عزم وضو کرده به خون گلو

زهرۀ منظومۀ زهرا حسین

کشتۀ افتاده به صحرا حسین

 

دست صبا زلف تو را شانه کرد

بر سر نی خندۀ مستانه کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×