دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عقیقستان

از حدیث شاه، حرّ بن یزید

از ندامت دست بر دندان گزید

 

کای دریغا! رفت فرجامم به باد

کاین همه انجام از آن آغاز زاد

 

گرفتار آزاد

یاد دارم عزّتی نو‌یافته

از گنه‌کاری ز حق رو‌تافته

 

آن‌ که ایزد از سفالش ساخت دُر

شد رها از دام دیو و گشت حر

 

تقدیم خلوص

نور فیض حق چو رخشیدن گرفت

همّت شه، جرم بخشیدن گرفت

 

حر که بسته بر میان، شمشیر رزم

جذبه‌ای زآن نور آوردش به بزم

 

بشیر غیب

خواست حر تا سوی شه تازد به جنگ

کرد در عین شتابیدن، درنگ

 

گفت: هان! لختی بیندیش و ببین

تا تو را با کیست اینک قصد کین

 

بی‌گلو هم

تشنۀ عشقیم، آری، تشنه هم سر می‌دهیم

آبرویی قدر خون خود، به خنجر می‌دهیم

 

لاله را بگْذار و بگْذر، لایق عشق تو نیست

ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر می‌دهیم

 

جسم و جان

شد «مسلم بن عوسجه»، مردانه پیش صف

در راه شاه تشنه‌لبان، نقد جان به کف

 

مصحف برِ وصیّ نبی، خوانده بارها

صد ره به نهروان و به صفّین دریده صف

 

 

فیض‌ جان‌نثاری

سلام ما به «زُهیر» و دلاوری‌هایش!

که بود شاهد عشق حسین و مولایش

 

هر آن ‌چه خواست که سر پیچد از کمند حسین

نشد که داشت به دل، جذبۀ تولّایش

 

ناگهان خزان

«عابس»؛ آن شیری که می‌لرزد ز بیمش، دشمنش

در هزیمت، دشمن از آن بازوی مردافکنش

 

آن چنان سرمست و شیدا شد ز عشق شاه دین

کز سر خود، خُود را افکنْد و از تن، جوشنش

 

وجه خداپرست

 

سلام باد به روح «بُریر»! اِبن خُضیر

که دوست‌دار «شَبَر» بود و جان‌نثار «شُبیر»

 

شجاع و زاهد و آزاده، «سیّد القُرّاء»

حیات او همه خیر و ممات او همه خیر

زندگی و مرگ

سلام ما به «سعید»! آن چو نام خود مسعود

که پیکِ نامۀ «مسلم» به نزد مولا بود

 

به شهرتِ حنفی بود و در شب عاشور

پی دفاع حریمِ ولایت، این بسرود:

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×