دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
همه جا را تو کربلا کردی

همین که داغ رسید عمه را صدا کردی نشستی و وسط خیمه‌ها دعا کردی

 

چقدر داغ که در نیم روز دیدی تو چقدر عمر که دائم خدا خدا کردی

 

گریۀ بی پایان

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت آخری نیست بر این گریۀ بی پایانت

 

آب می‌بینی و طفل و گل و سقا و جوان بیشتر می‌شود انگار غم پنهانت

دریای بی ساحل

منم قاهر، منم والی، منم غالب

منم لحظه به لحظه درد را طالب

حسین بن علی را اولین نائب

علی بن حسین بن علی بن ابیطالب

تکبیر غزل

 

می‌‌نوشم امشب واژه‌ها را از سبویت

پر می‌‌شود جام عطش از آبرویت

 

سجاده‌ات پهن است در محراب، حالا

تر می‌شود ابیات از آب وضویت

سی سال گریه

 

سی سال گریه کرده‌ام آن ظهر داغ را

چشمم سرود وسعت آن‌ اتفاق را

 

تنهایی‌ام صحیفه صحیفه ورق زده ست

یعقوب وار قصۀ اشک و فراق را

 

نور خدا

بیاور با خودت نور خدا را

تجلی‌های مصباح‌ الهدی را

 

به ‌پا کن کربلایی در دل ما

تو که تا شام بردی کربلا را

 

آب می‌دید، به یاد قمرش می‌افتاد

نالۀ واعطشا بر جگرش می‌افتاد

آب می‌دید، به یاد قمرش می‌افتاد 

 

بی سبب نیست که از جملۀ بَکّائون است

اشک از گوشۀ چشمان ترش می‌افتاد

 

ماه تمام

خدا کند ز لبت یک سلام هم باشد

و سایه‌ات به سرم مستدام هم باشد

 

بریز گیسوی خود را به شانه‌های نسیم

که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد

 

راز صحیفه

چه رازی داشت آخر سجده‌هایت چه کردی در «صحیفه» با دعایت،

که می‌آید خیالم هر شب و روز به پابوس شهید کربلایت

حضرت سجّاد

زینت شب‌های دعا، حضرت سجّاد

خاطره‌ی کرب‌وبلا، حضرت سجّاد

 

جلوه‌ی زیبای عبادات الهی

ای پسر خون خدا، حضرت سجّاد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×