دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یادگار برادر

 

قاسم، آن نوباوه‌ی باغ حسن

گوهر شاداب دریای محن

 

قامتش، شمشاد باغستان عشق

چهره، سرمشق نگارستان عشق

بزم ضیافت

گفت ای گروه! هر که ندارد هوای ما

سر گیرد و برون رود از کربلای ما

 

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر

نتْوان نهاد پای به خلوت‌سرای ما

 

گلنار زخم

شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش

تو خصم بین که به یغما، زره بَرَد ز تنش

 

زره به غارت اگر بُرد، خصم خیره، چه غم؟

که بود جوشن تن، زلف‌های پرشکنش

 

 

آتش غیرت

عنقای قاف را هوس آشیانه بود

غوغای نینوا همه در ره بهانه بود

 

جایی که خورده بود می، ‌آن‌ جا نهاد سر

دُردی‌کشی که مست شراب شبانه بود

 

 

قیامت موعود

 

چون کرد خور ز توسن زرّین، تهی رکاب

افتاد در ثوابت و سیّاره، انقلاب

 

غارت‌گران شام به یغما گشود دست

بگْسیخت از سرادق زر‌تارِ خور، طناب

قاف تا قاف جهان

آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود شورش روز قیامت به جهان بر پا بود

 

خصم چون دایره گرد حرم شاه شهید در دل دایره چون نقطۀ پا بر جا بود

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×