دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عاقبت عشق

گر بر سرِ دارم، خبر از یار بیارید

بر کشتۀ من، جانِ دگر بار بیارید

 

آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار

بهر دل بیمار، پرستار بیارید

 

کربلای کوفه

هر چند، خشک و تشنه به مقصد رسیده بود

صد ابر از نگاه تَرَش، سر کشیده بود

 

کوهی که در مدینه به وقت جوانی‌اش

از آبشارِ صحبت مولا‌، چشیده بود

 

آبروی مرا بخر ای اشک

 قدمت روی چشم ای اشکم، رفته بودی چه بی خبر ای اشک آمدی پیش دوستان قدیم، راه گم کرده‌ای مگر ای اشک

 

ما بدی کرده‌ایم با تو مگر جای تو روی چشم‌هامان بود  تازه هم بخشش از بزرگان است، ای رفیق بزرگتر ای اشک 

جاده و اسب مهیاست؛ بیا تا برویم

 جاده و اسب مهیاست؛ بیا تا برویم کربلا منتظر ماست؛ بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت زینب آن سوی واقعه پیداست؛ بیا تا برویم  

خاک مسیح

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غمزده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

 

سپاه بی نفر

صبح شد یک طرف سرم افتاد

یک طرف نیز پیکرم افتاد

 

از روی پشت بام افتادم

با علیک السلام افتادم

 

سپاه بی‌نفر (به مناسبت شب اول محرم متبرک به نام حضرت مسلم‌بن‌عقیل علیه السلام)

دیروز دیدی آن همه امضا و مُهر را

حالا سپاه بی‌نَفَرت را نگاه کن

 

فردا ز بام دارالاماره، ز چشم‌هات

خورشید می‌دمد، سحرت را نگاه کن

انداخته بر جادۀ فردا نظرش را

در کوچه گرفتند اگر دور و برش را چیدند اگر زخم‌ترین بال و پرش را

 

این ارث علی دوست‌ترین‌های قبیله ست جا داشت در این شهر ببیند اثرش را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×