دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
مبادا

مبادا خواهری گریان بماند

مبادا مادری نالان بماند

 

فراتی داری از آب گوارا

مبادا کودکی عطشان بماند

کوتاه سروده
نزن...

دستی به خدای آسمان خواهد داد

بر مشک مزن! سوار جان خواهد داد

 

بر چشم نزن! بهرِ در آوردنِ تیر

بی‌دست شده است و سر تکان خواهد داد

کوتاه سروده
فرق

موسی شد و پای نیل اعجاز نمود

هنگامۀ شق‌القمری ساز نمود

 

شمشیر اگر سرِ تو را شانه نکرد

یک فرق به روی سرِ تو باز نمود

کوتاه سروده
بمیرد حرمله

چقدر آن قافله شرمنده‌ام کرد

نشان سلسله شرمنده‌ام کرد

تو را نه، کاش مَشکَت را نمی‌زد

بمیرد حرمله، شرمنده‌ام کرد

به سمت هدف

رگ‌های غیرت علوی در تب قیام

باید به قلب فاجعه زد تیغ انتقام

 

آشوب درد و داغ عطش سوخت باغ را

من باشم و حرم نبرد جرعه‌ای به کام؟!

 

کوتاه سروده
فقط یک مشک خونین مانده باقی

نه دل گرمی نه تسکین مانده باقی

که داغی سخت و سنگین مانده باقی

 

ببین از پنج فرزندم برایت

فقط یک مشک خونین مانده باقی

سرمایۀ بیداری

زخمی که به بازوی تو زد کاری بود

پرواز تو سرمایۀ بیداری بود

آن لحظه که مَشکت به زمین می‌افتاد

از هر طرفش اشک علی جاری بود

کوتاه سروده
شدم مثل رباب این روز آخر

من و این یک نفس، بشتاب مادر

مرا این لحظه‌ها دریاب مادر

 

شدم مثل رباب این روز آخر

عذابم می‌کند این آب، مادر

کوتاه سروده
راز عطش

در خاک کویر، سرخ رُستند همه

در چشمۀ خون، آینه شستند همه

 

رازی که نهفته بود در فصل عطش

در محضر آفتاب جستند همه

معمای رشید

 

 

نذر چشمان تو کردم، این دل بی ادعا را گوشۀ چشمی به من کن، ای فضیلت را تو مولا یک غزل نذر دلم کن، یک تبسم نذر چشمم تا بگویم من برایت، یک «غزل – لبخند» زیبا

قصه آخرش قشنگه

قصه از لبای خشکه

قصه از هرم کویره

عشوه­‌هاتو بس کن ای آب

دیگه بازیت نمی‌گیره

کربلا دیگر ز او خواهش ندید

خاک هم او را جوابش کرده بود

تاک زیرا انتخابش کرده بود

 

مشک چشمش داد می‌زد از عطش

اشک هم گویا جوابش کرده بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×