دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
جواب رد

جواب رد دادی خاندان مادری‌ات را

که آشکار کنی غیرت برادری‌ات را

 

عمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟

فرات منتظر است اقتدار حیدری‌ات را

 

کسی ندید که یک لحظه هم بروز ندادی

در آن شکوه عقابی دل کبوتری‌ات را

بیشۀ شیران

ای خون اصیلت به شتک‌ها ز غدیران

افشانده شرف‌ها به بلندای دلیران

 

جاری شده از کرب و بلا آمده وآنگاه

آمیخته با خون سیاووش در ایران

 

تو اختر سرخی که به انگیزۀ تکثیر

ترکید بر آیینۀ خورشید‌ ضمیران

شعر جدید برقعی دربارۀ جناب عابس، یار سیدالشهدا (ع)

هر که می‌داند بگوید، من نمی‌دانم چه شد

مست بودم مست، پیراهن نمی‌دانم چه شد

 

من فقط یادم می‌آید گفت: وقت رفتن است

دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمی‌دانم چه شد

 

روبه روی خود نمی‌دیدم به جز آغوش دوست

در میان دشمنان، دشمن نمی‌دانم چه شد

 

 

کهکشان پرپر خوشید

دشت می‌بلعید کم‌کم  پیکرخورشید را   

برفراز نیزه می‌دیدم سر خورشید را

 

آسمان گو تا بشوید با گلاب اشک‌ها  

 گیسوان خفته در خاکستر خورشید را

 

بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند     

پیکر از بوریا عریان‌تر خورشید را

برادرم دریاب (به مناسبت تاسوعای حسینی)

نه آب آمده نه آبرو گذاشته‌اند

حدود دین خدا را فرو گذاشته‌اند

 

نماز خون خدا با تیمم و این قوم

چه‌قدر مَشک برای وضو گذاشته‌اند

ترکیب بند علی اکبر (ع)

عشقت میان سینۀ من پا گرفته شکر خدا که چشم تو ما را گرفته

 

دریاب دل‌ها را تو با گوشه نگاهی  حالا که کارعاشقی بالا گرفته

شبه پیغمبر

چو در سر داشت شور خالق اکبر علی اکبر

 به میدان شهادت گشت روی آور علی اکبر

 

چو دشمن دید سرو قامت و بدر جمالش را

 گواهی داد باشد شبه  بیغمبر علی اکبر

این تکه‌های گم شده راز رشیدی است

با آسمان قسمت بکن بال وپرت را بردار از روی زمین چشم ترت را

این تکه‌های گمشده راز رشیدی ست یعنی تصور کن علی اکبرت را  

خاک بر سر دنیا

حاشا که باز مثل تو پیدا شود علی بعد از تو خاک برسر دنیا شود علی از این درخت پر ثمر اصلا بعید نیست یا مصطفی شود ثمرش یا شود علی

ناگهان پسر افتاد

به پیش چشم پدر ناگهان پسر افتاد

همین که خورد پسر بر زمین پدر افتاد

 

رسید هلهله و خندهها به گوش حسین

میان معرکه آقا به دردسر افتاد

نفس‌های واپسین

شبی به عرش گره زد خدا زمینش را، سپرد دست زمین اسوۀ یقینش را 

سرود شعر سپیدی برای آمدنت، به دست عشق رها کرد سرزمینش را 

گذاشت آینه‌ای روبروی پیغمبر، کشید از دل وجان قد و قامتی محشر 

به جای خون به رگت آیه آیه قرآن ریخت، چکاند روی لبت صوت دلنشینش را 

 

نی نامه

خوشا از دل نم اشکی فشاندن به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن زبان را زخمه فریاد کردن

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×