دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شیر شیران

سوی میدان شد چو فرزند شبیب

لرزه افکندی بر اندام رقیب

 

نعره‌ی «هَل مِن مبارز» برزدی

کوفیان را بر جگر، اخگر زدی

 

 

مشورت

چون که «عابس» شاه را بی‌یار دید

زندگانی بر تن خود، عار دید

 

با غلام خود که «شوذب» داشت نام

گفت: رایت چیست در کار امام؟

 

طبق وفا

 

گر تو مشتاق حقی، بگْذر ز غیر

که خداجویی چه در کعبه، چه دیر

 

آن شنیدم کز نصارا بُد «وهب»

وز صلیب و دیر نامد محتجب

عقیقستان

از حدیث شاه، حرّ بن یزید

از ندامت دست بر دندان گزید

 

کای دریغا! رفت فرجامم به باد

کاین همه انجام از آن آغاز زاد

 

بشیر غیب

خواست حر تا سوی شه تازد به جنگ

کرد در عین شتابیدن، درنگ

 

گفت: هان! لختی بیندیش و ببین

تا تو را با کیست اینک قصد کین

 

طومار عشق

 

چون تیر خصم، حنجر آن طفل، پاره کرد

در حال مرگ، بر پدر خود، نظاره کرد

 

زآن یک نگاه، زد به دل قدسیان، شرر

امّا به قلب باب، فزون‌تر شراره کرد

 

آب بی‌آبرو

 

در حیرتم که آب، مگر آبرو نداشت؟

گر آبروی داشت، چرا رو به او نداشت؟

 

لب‌تشنه شاهِ تشنه‌لبان در لب فرات

جز جرعه‌ای ز آب، دگر آرزو نداشت

نامه‌ تشنه‌لبان

ای غریبی که لب‌تشنه بریدند سرت!

لاله‌سان سوخت ز داغ علی اصغر، جگرت

 

تشنه‌لب هیچ مسلمان نکُشد کافر را

تو چه کردی که لب‌تشنه بریدند سرت؟

 

گیسوی موج

چون ره نیافتند، شهیدان به سوی آب

زد دست بر سر از غم ایشان، سبوی آب

 

می‌کرد بهر تشنه‌لبان، نوحه در فرات

شد گریه از حباب، گره در گلوی آب

 

 

معصوم بی‌گناه

دردم ز کودکی‌ است که با رویِ هم‌چو ماه

از خیمه شد به یاری آن شاهِ بی‌سپاه

 

بی‌تاب چون دل، از برِ زینب فرار کرد

آمد چو طفلِ اشکِ روان، در کنار شاه

 

کای عمّ تاج‌دار! به خاک از چه خفته‌ای؟

برخیز از آفتاب، بیا تا به خیمه‌گاه

غریب دیار

ای اهل‌بیت! چون سوی یثرب گذر کنید

اوّل گذر به تربت «خیر البشر» کنید

 

پیغام من بس است بدان روضه این قَدَر

کآن خاک را به یاد من از گریه، تر کنید

 

وداغ غم‌زدگان

نه سیر مَرغزار و نه بُستانم آرزوست

نه نُزهت چمن، نه گلستانم آرزوست

 

ای مایۀ نجات! به اشک عزای تو

محو خطا ز دفتر عصیانم آرزوست

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×