دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تعزیت حضرت سیّد الشّهدا (ع)

 

ماه محرّم آمد و دل، نوحه برگرفت

گردون پیر، شیوه‌ی ماتم ز سر گرفت

 

ای عیش! همّتی که دگر لشکر ملال

از نیم‌حمله، کشور دل، سر‌به‌سر گرفت

 

مثنـوی در ذکرِ وقایعِ جان‌گدازِ عاشورا (عشـق و عقـل)

عشق گفت: ای عاشق کوی وفا!

عقل گفت: ای ره‌روِ کرببلا!

 

عشق گفت: این عرصه، بزمِ ابتلاست

عقل گفتا: نذرِ مهمانش، بلاست

 

 

قصیده مصائبِ نایب منابِ حضرت اباعبدالله الحسین، جناب مسلـم بن عقیـل

چون ز یثرب، زی عراق آمد شهِ مالک‌‌رقاب

گفتی از مشرق در‌آمد، شد به مغرب، آفتاب

 

آفتابِ برجِ دین تا بست، عزمِ کوفه، رخت

خوانْد گردون از نُبی، «حَتّی تَوارَتْ بِالحِجاب»

 

قصیده در مقام تجرید و توحید مدح و مصیبتِ حضرت علیّ اکبر (ع)

 

مُهرِ مهرِ غیر را، باید ز دل، بر‌داشتن

تا نگینِ مُهرِ دل، از نامِ دلبر داشتن

 

رنگِ بی‌رنگی به کار آور که لوحِ ساده را

تا توانی عکسِ هر صورت، مصوّر داشتن

قصیده‌ی فراتیّه مصیبت قمر بنی هاشم (ع)

ای فرات! ای از تو در حسرت، زلالِ سلسبیل!

سلسبیلت، جانِ دل بنْمود اندر ره، سبیل

 

گر چه در ظلمت نداری راه؛ امّا هم‌چو خضر

از روان‌بخشی، زلالت آب حَیْوان را، دلیل

 

ربـاعـی

 

در وحدت حق، مَظهر ذات است، حسین

مستجمعِ افرادِ صفات است، حسین

 

یک سرّ شهادتش، از آن دان که به حشر

عنوانِ صحیفه‌ی نجات است، حسین

 

غزل مصیبت امام حسین (ع) و اهل بیت آن حضرت

 

آن را که دلی باشد و اشکش به بصر نیست

مانَد صدفی کاو را در سینه، گهر نیست

 

هر بذر  که در مزرعه‌ی خشک، فشانی

هیهات از آن کِشته! که امّیدِ ثمر نیست

قصیده مصائبِ حضرت اباعبدالله الحسین و اشاره به مجلس یزید «لعنهُ الله علیه»

چرخ با آلِ پیمبر، طرحِ دیگر ریخته

جای شکّر، زهر، در کامِ پیمبر ریخته

 

تشنگانِ خونِ اولادِ علی را جای آب

خونِ حلق تشنه‌کامان، می به ساغر ریخته

 

مصائب مولی الکونین، حضرت امام حسین (ع)

به مُلک فقر، ای دل! بگذر از عالم، قلندر شو

جهان را از صفا، آیینه‌آیین در برابر شو

 

هوای لاشه‌ی دنیا، چو کرکس تا به کی پرّی؟

تو را سِیری است لاهوتی، ملک را فرّ شهپر شو

 

 

گوی استباق

 

«لبّیک»، ای پدر! که مَنَت یار و یاورم

در یاری تو، نایب عبّاس و اکبرم

 

مدهوش باده‌ی خم می‌خانه‌ی غمم

مشتاق دیدن رخ عمّ و برادرم

 

همّت مردانه

جلوه تا در کربلا، آن دلبر جانانه کرد

سربه‌سر عشّاق را مهرش به دل‌ها خانه کرد

 

جرعه‌نوش باده‌ی «قالُوا بَلی»، سلطان عشق

عاشقان را جملگی سرمست از پیمانه کرد

 

قیامت موعود

 

افتاد شام‌گه به کنار افق، نگون

خور، چون سر بریده از این طشتِ واژگون

 

افکنْد چرخ، مغفر زرّین و از شفق

در خون کشید، دامن خفتانِ نیل‌گون

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×