دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعر ایرج میرزا دربارۀ شام غریبان

سرگشته بانوان وسط آتش خیام چون در میان آب، نقوش ستاره‌‏ها

 

اطفال خردسال، ز اطراف خیمه‏‌ها هر سو دوان چو از دل آتش، شراره‏‌ها

بوسه و عطش

هزار آینه مبهوت بی شماری تو هزار بادیه مجنون نی سواری تو

 

بهار آمده با لاله‌های سینه زنش پی زیارت باغ بنفشه کاری تو

عطر عود

 با این شتاب فکر کنم سر می‌آورد!

با این شتاب،حوصله را سر می‌آورد

 

می‌تازد و غنیمت جنگ غروب را

از چنگ سی هزار نفر، در می‌آورد

صد و چهارده سوره

صد و چهارده سوره را آیه آیه

بخوان صوت و لحنت غریب و حزین است

 

بخوان بر سر نیزه بر دوش طوفان

که تفسیر چشم تو عین الیقین است

خورشید در گودال (به مناسبت شام غریبان)

بنویسید که خورشید به گودال افتاد

و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست

 

تازیانه به تسلای یتیمی آمد

تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست

شق القمر از لشگر ابلیس بعید است

یا حضرت عبّاس! بگو محتشم‌ات را، از جوهرۀ علقمه پر کن قلم‌ات را جاری شود از دامنه‌اش چشمه‌ای از خون بر دوش بگیرد اگر الوند غم‌ات را

خون بخواه عباس!

تو رفته‌ای و حرم مانده بی پناه؛ عباس

نهان شده ست به ظلمت تمام ماه؛ عباس

 

غریب بود برادر، غریب تر شده است

از آن زمان که نگاهش به راه...آه؛ عباس

جواب رد

جواب رد دادی خاندان مادری‌ات را

که آشکار کنی غیرت برادری‌ات را

 

عمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟

فرات منتظر است اقتدار حیدری‌ات را

 

کسی ندید که یک لحظه هم بروز ندادی

در آن شکوه عقابی دل کبوتری‌ات را

بیشۀ شیران

ای خون اصیلت به شتک‌ها ز غدیران

افشانده شرف‌ها به بلندای دلیران

 

جاری شده از کرب و بلا آمده وآنگاه

آمیخته با خون سیاووش در ایران

 

تو اختر سرخی که به انگیزۀ تکثیر

ترکید بر آیینۀ خورشید‌ ضمیران

شعر جدید برقعی دربارۀ جناب عابس، یار سیدالشهدا (ع)

هر که می‌داند بگوید، من نمی‌دانم چه شد

مست بودم مست، پیراهن نمی‌دانم چه شد

 

من فقط یادم می‌آید گفت: وقت رفتن است

دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمی‌دانم چه شد

 

روبه روی خود نمی‌دیدم به جز آغوش دوست

در میان دشمنان، دشمن نمی‌دانم چه شد

 

 

کهکشان پرپر خوشید

دشت می‌بلعید کم‌کم  پیکرخورشید را   

برفراز نیزه می‌دیدم سر خورشید را

 

آسمان گو تا بشوید با گلاب اشک‌ها  

 گیسوان خفته در خاکستر خورشید را

 

بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند     

پیکر از بوریا عریان‌تر خورشید را

برادرم دریاب (به مناسبت تاسوعای حسینی)

نه آب آمده نه آبرو گذاشته‌اند

حدود دین خدا را فرو گذاشته‌اند

 

نماز خون خدا با تیمم و این قوم

چه‌قدر مَشک برای وضو گذاشته‌اند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×