دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
با نوحه‌ای به لحن اذان

می‌خندی و زمین و زمان گریه می‌کند

ای رَسته تا بهشت، جهان گریه می‌کند

 

بانوی درد، در غم نادیدنت امیر

سر می‌برد به چاه، نهان گریه می‌کند

 

ای داغ سینه سوز، محرّم‌ترین عزا!

ایران هنوز سینه‌زنان گریه می‌کند

گفتن ندارد

گفتن ندارد

کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد

 

نامرد مردم

حق علی و فاطمه خوردن ندارد

کلید چاه‌ها را حضرت سجاد پیدا کرد

علی زهرای خود را بعد از آن فریاد پیدا کرد

بماند اینکه چادر را حسن در باد پیدا کرد

 

به غیر از در که در هم خورد شد، شرقی و غربی شد

زمان، خم شد شبیه فاطمه، ابعاد پیدا کرد

 

به مناسبت ایام فاطمیه
با ظهورش حرم فاطمه را می‌سازیم

خبری می‌رسد از راه، خبر نزدیک است آب و آیینه بیارید سحرنزدیک است

طبق آیات وروایات رسیده ای قوم جمعۀ آمدن او به نظر نزدیک است

بی اختیار فاطمه جان گریه می‌کنم

ناگفتنی است درد دل مرتضای تو

در خانه‌ام ببین که چه خالی است جای تو

 

هر شب به جای آب و غذا غصه می‌خورم

یادش به خیر بر سر سفره غذای تو

آیۀ چهارم کوثر

شدی شهید که غربت عیار داشته باشد

مدینه بعد تو شب‌های تار داشته باشد

 

سه آیه‌ات حسن و زینب و حسین شد اما

نشد که آخر کوثر چهار داشته باشد

 

حسین از غم نمی‌خوابد...

شب است و ماه و نخلستان و چاه و ناله‌ای محزون

سکوت و صبر و خاموشی، علی و یک دل پر خون

 

شب است و بانگ مرغ حق، به گوشش قصه می‌خواند

به یادش آمده یاسی که پرپر می‌شود در خون

پریشان است موی کودکانم، فاطمه برگرد

منم شمعی که از جان دادن پروانه می‌لرزد

به روی گونه‌هایم اشک، دانه دانه می‌لرزد

 

از آن روزی که دشمن پشت پا بر هستی من زد

دل ویرانه‌ام از دیدن  بیگانه می‌لرزد

 

چرا از من حسن حرف  دلش را می‌کند پنهان

چه بغضی در گلو دارد که بی تابانه می‌لرزد

دیوارهای شهر چرا رنگ خون گرفت؟

هیئت به موقع و سر ساعت شروع شد مداح، روضه خواند و حکایت شروع شد

 

از کوچه گفت و مادر و فرزند خردسال از آن دمی که جرم و جنایت شروع شد

 

آیۀ محکم تطهیر به خون غلتیده

عشق پشت در یک خانه به خاک افتاده اشک شمع و پر پروانه به خاک افتاده

 

آیۀ محکم تطهیر به خون غلتیده نفس المرأه ریحانه به خاک افتاده

 

موپریشانی زینب به خدا عمدی نیست گیره و آینه و شانه به خاک افتاده...

 

حریم مدرسۀ کربلا

توان واژه کجا و مدیح گفتن او

قلم قناری گنگی است در سرودن او

 

کشاندنش به صحاری شعر ممکن نیست

کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او

 

چه دختری که پدر پشت بوسه‌ها می دید

کلید گلشن فردوس را به گردن او

دوخته پیراهنی کهنه برای یک شهید

می‌‎کند یاد تبوک و بدر و خیبر بیشتر... از همه بیزار اما آه...از در بیشتر!

 

جا نماز مادری پهن است و مادر...بگذریم با دعایش این فضا می‌شد معطر بیشتر

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×