دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
سرت بر خاک بود

سرت بر خاک بود و درد سر شد

که سرگرمی چندین رهگذر شد

 

سرت برگشت بر نیزه ولیکن

شکاف ابروی تو بازتر شد

کوتاه سروده
الهی بشکند دستان خولی

تو را بست از سرگیسو به نیزه

مگر تابت دهد هر سو به نیزه

 

الهی بشکند دستان خولی

تو را محکم زد از پهلو به نیزه

انگار عاشق‌ها نمی‌میرند

 

می ـ بزن، مستانگی کن، خورشیدهای بی‌نهایت را

شاید بگیرد نینوا گاهی، عطر غریب آشنایت را

 

سجاده‌ها باران نمی‌خواهند، چشم‌انتظار دیدن ماهند

شاید غروب آمده پایین‌تر، از نیزه سرهای جدایت را

کوتاه سروده
حسین دیگر

در کرب و بلا، پیمبری می‌بینم

بر منبر خون ِ دل، سری می‌بینم

 

طوفان بزرگ دیگری در راه است

انگار حسین دیگری می‌بینم

 

غزلی عاشورایی از سعید بیابانکی
کهکشان است این بیابان

پرده بر می‌دارد امشب، آفتاب از نیزه‌ها  می‌دمد یک آسمان خورشیدِ ناب ازنیزه‌ها  می‌شناسی این همه خورشید خون‌آلود را  آه! ‌ای خورشید زخمی! رُخ متاب از نیزه‌ها 

ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند نهم: عقیلۀ بنی‌هاشم، حضرت زینب (س)

زینب چو کوه، صولت و چون مه جمال داشت

یک بیشه شیر بود که روحِ غزال داشت

 

یک سینۀ نحیف و شکیب هزار داغ؟

غم، از شُکُوهِ غم شکنش انفعال داشت

 

گاهی به آسمان نگه از درد می‌فکند

گویی ز روزگار، هزاران سؤال داشت

کاروان خورشید می‌پاشید

آسمان آهسته می‌بارید بغضی ساده را کاروان خورشید می‌پاشید عرض جاده را

صوت قرآن غریبی دشت را پر کرده بود بر فراز نیزه می‌بردند قرآن زاده را

شن می‌خورند بی تو و گندم نمی‌خورند

لب‌های تشنۀ تو چرا جم نمی‌خورند

از آب چشمه‌های ترنم نمی‌خورند

 

بر قایق طلایی لبخندها سوار

دیگر نمی‌شوند و تلاطم نمی‌خورند

سخت‌ترین امتحان

بیمار بودن

سخت‌ترین امتحان است

وقتی عمه امام را

به اسیری می‌برند

آینۀ اشک

چنین که گوشۀ چشم زمانه پر خون است

چنین که شش جهت آسمان شفق‌گون است

 

زمین که به کشتیِ در خون نشسته می‌ماند

زمان به حرمت در هم شکسته می‌ماند

شعری از سید حمیدرضا برقعی
زبان حال حضرت زینب (س) با برادر (ع)

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری-

کوتاه سروده
صدایی می‌رسد از بین گودال

اسیر غربتی جانکاه، زینب

دلش بی تاب شد ناگاه، زینب

 

صدایی می‌رسد از بین گودال

إلَیَّ، یا اُخَیَّ، آه زینب

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×