دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مژدۀ جای‌گاه

 

چون شب جان‌سوز عاشورا رسید

                        تشنگان را موسم غوغا رسید

 

«قره‌العین» نبی می‌خواست باز

                        که حقیقت را نماید از مجاز

 

مینای حضور

عاشر ماه محرّم، شام‌گاه

                        شد به منبر باز، شاه کم‌سپاه

 

یاورانش گِرد او گشتند جمع

                        هم‌چنان پروانگان بر دور شمع

 

هفتاد و دو سرمست

طوفان حماسه و فداکاری بود

چشمان غروب، گرم خونباری بود

 

هفتاد و دو سرمست، ز پا افتادند

وز ساغرشان، خون خدا جاری بود

 

تداوم عشق

در دشت جنون، لاله صفت باز شدند

خونین پر و بال، گرم پرواز شدند

 

ماندند، ولی به عشق رونق دادند

رفتند، ولی تا ابد آغاز شدند

صفحۀ باز عشق

با حنجر «هیهات»، هم‌آواز شدند

در هجمۀ شب، چو صبح، آغاز شدند

 

با پیکر صد پاره، به قاموس حیات

چون صفحۀ عشق، تا ابد باز شدند

هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز

هفتاد دو ماه و ظهر عاشورا

شق القمر امام را دیدم

هفتاد دو و پشت آسمان خم شد

وقتی کمر امام را دیدم

آسمان هفتم

هفتاد و دو لحظه زندگی کرد زمین

تا پیله درید و پر در آورد زمین

 

یک جاده به آسمان هفتم بزنید

تنگ است برای این همه مرد، زمین

کوتاه سروده
ما وارث ظهر داغ عاشوراییم

 

ما دلشده‌ایم و داغ بر دل داریم

بلبل صفتیم و باغ در دل داریم

 

ما وارث ظهر داغ عاشوراییم

هفتاد و دو چلچراغ در دل داریم

به خلوتیان شب عاشورا
خونبها

امام قافله را گرم راز می‌دیدند

نشسته در تب و تاب نماز می‌دیدند

 

چراغ هستی او را که نور قرآن بود

کنار پنجره در سوز و ساز می‌دیدند

شعر عاشورایی محمد کاظم کاظمی
هفتاد و دو تیغ

 

آی دوزخ‌سفران! گاه دریغ آمده است

سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است

 

طعمۀ تلخ جحیمید، گلوگیر شده

چرک زخمید، که کوفه است، سرازیر شده

کوتاه سروده
هفتاد و دو لاله

تا خیمه به خون زنند در یاری عشق

دادند صلای سرخِ بیداری عشق

 

در کرب وبلای عاشقان پرپر شد

هفتاد و دو لاله در هواداری عشق

کوتاه سروده
گم شد ز لبان خشک دریا لبخند

شد تلخ به کام همۀ گل‌ها قند

گم شد ز لبان خشک دریا لبخند

 

هفتاد و دو روز و شب شفق شد، آخر

خون دل آسمان نمی‌آمد بند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×