دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بوی حسن گرفته تمامی قتلگاه

قرآن چرا به روی زمین اوفتاده است؟

شمر لعین به صفحه او پا نهاده است!

 

دیدم به چشم فاطمی خود، عمو حسین

زهرا کنار مقتل تو ایستاده است

 

بر پیکر ارباب، گوئیا کفن دوخت

ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت

بر پیکر ارباب گوئیا کفن دوخت

 

تیری رسید و جسم عبدالله را هم

بر پیکر ارباب، جای پیرهن دوخت

 

رفتن عبدالله بن الحسن (ع) در میدان خدمت عم بزرگوار

باز می‌خواهم سری پر شور و شر

تا بنالم همچو مرغان سحر

 

طبع لیلی را دگر مجنون کنم

از غم دل، دیده را جیحون کنم

 

آخرین زائر چشمان عمو

چشم‌هایی که پر از باران بود

تشنگی را به عمو می‌بخشید

باغبان، کوچک، اما یک باغ

لالۀ سرخ به او می‌بخشید

دو یادگار

آن لاله که عشق و خون، بهارش بودند

 مرغان بهشت بى‌قرارش بودند

 

آن روز که جاى مجتبى خالى بود

 در کرببلا دو یادگارش بودند

 

عبدالله بن حسن (ع)

 

سلام باد به عبداللَّه! آن صغیر دگر

 که بود در صدف کربلا یکى گوهر

 

تمام نور که بُد نور دیده‌ی زهرا

 تمام حُسن که بودش حسن یگانه پدر

دل‌تنگی

گاهی دلم برای پدر تنگ می‌شود

دلگیر از این زمانه‌ی نیرنگ می‌شود

 

اینجا کسی یتیم‌نوازی نمی‌کند

اینجا نصیب صورتمان چنگ می‌شود

یازده سال

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت

شعله‌ی بال و پرش میل سفر داشت

 

آنکه در این یازده سال یتیمی

تا که عمو بود انگار پدر داشت

آخرین قربانی

 

بس که خون‌بار است، چشم خامه‌ام

بوی خون آید همی از نامه‌ام

 

ترسمش خون، باز بندد، راه را

سوی شه نابرده عبد‌الله را

پر سوخته

شمع‌ها از پای تا سر سوخته

مانده یک پروانه‌ی پَرسوخته

 

نام آن پروانه، عبدالله بود

اختری تابنده‌تر از ماه بود

 

شور عشق

 

بندگی کن، بندگی در راه عشق

تا شوی آگه ز عبدالله عشق

 

«انّی عبدالله، آتانی الکتاب»

رو فروخوان زآن کتاب مستطاب

 

بلاگردان شاه

 

خرد‌سالی در حریم شاه بود

نام او شه‌زاده عبدالله بود

 

عاقبت خود را ز زینب وارهانْد

خویشتن را در حضور شه رسانْد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×