دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
این روزها

غم با نگاه خیس تو معنا گرفته

یک موج از اشک تو را دریا گرفته

 

در فصل غم، فصل خسوف ماه خونین

خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!

نفس‌های آخر

جان بر لبم رسیده و در بین بسترم

از سینه آمده است نفس‌های آخرم

 

خاک بقیع شاهد آه و فغان من

دشمن گریست بر من و بر دیده‌ی ترم

داغستان گل‌ها

گر چه از داغ فروغ دیده‌ام با غم قرینم

لیک افزون‌تر غمین در فُرقت سلطان دینم

 

شادمان باشم که خورشید عطش را شد علمدار

ساقی گل‌ها فدا شد در ره آن نازنینم

عروس بنت اسد

کار امّ‌البنین گل‌آرایی است

باغ گل‌های او تماشایی است

 

هر یکی نقش و رنگارنگ

تابلویی از شکوه و زیبایی است

چار پسر

تو، به علی همسری امّ‌البنین

همسر آن سروری امّ‌البنین

 

بر حسنین و زینبین علی

فاطمه‌سان مادری امّ‌البنین

همدم آه

من که اشک دیدگان را همچو دریا کرده‌ام

سینه را سوزان ز داغ پور زهرا کرده‌ام

 

بر سپهر دیده‌ام اختر فشانم روز و شب

ماه را قربانی خورشید طاها کرده‌ام

غم امّ‌البنین

بنال ای دل، دل مهدی غمین است

شب جان دادن امّ‌البنین است

 

در این ماتم اگر اشکی بریزی

جزایت با امیرالمؤمنین است

خاطر

تیغی که جدا دو دست عباسم کرد

دیدی که چه با خاطرِ حساسم کرد

 

این تیغ، مدینه با غلافی سنگین

نیلوفر پژمرده گل یاسم کرد

 

عزیز من

امّ بنین، داغ به دل ببینید

زورق افتاده به گل ببینید

 

من آسمانم و قمر ندارم

مادرم و دگر پسر ندارم

زیارت

من دوست دارم اولیای این زمین را

یک لطف دیگر داده‌اند این سرزمین را

 

صدها گره وا می‌شود از کارهایم

وقتی زیارت می‌کنم امّ‌البنین را

عروس غم

این که این جا آرمیده روح کیست

چشم گریان و دل مجروح کیست

 

از کدامین چشمه‌ای جوشیده است

وز کدامین بوستان روئیده است

پروانه‌ام

من خانه‌دار خانه‌ای افسرده هستم

آرامش یک باغ طوفان خورده هستم

 

هر چند حیدر راهی این خانه‌ام کرد

بر غنچه‌های کوچکش پروانه‌ام کرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×